اندیشه های سیاسی در اسلام (ابراهیم غلامی)
اندیشه های سیاسی عارفان و بزرگان و دانشمندان در اسلام از ابتدا تا کنون

تشکيل حکومت يا امر به معروف و نهی از منکر

هدف امام حسين(ع) تشکيل حکومت يا امر به معروف و نهی از منکر

قيام حضرت ابا عبدالله الحسين كه موجب احياء سنت رسول اكرم و تجديد حيات دين گرديد و بدعت گزاران و نابودكنندگان دين را رسوا نمود، تاكنون از سوي انديشمندان زيادي مورد بررسي و كاوش قرار گرفته است. در اين ارزيابي‌ها، برخي اصلاً انكار كرده اند كه اين قيام جنبه سياسي داشته است وگفته اند هر چه بود شهادت طلبي بوده است.[1] برخي ديگر آن را حركت سياسي دانسته و در راستاي برپايي حكومت اسلامي تحليل كرده‌ اند. خود اين گروه دو دسته‌ اند. دسته اي به علم امام نسبت به شهادت و عاقبت قيام كاري ندارند و آن را انكار مي كنند.[2] اما دسته اي ديگر، قيام امام را با علم امام به شهادت سنجيده اند.[3]

به عبارتي گروه اخير مي گويند امام بين تكليف ظاهري و تكليف واقعي جمع كرد و در حركت به كوفه هر دو وظيفه را انجام داد. از حيث واقعي او مأموريت داشت در راه مبارزه با منكر و حكومت جور قيام كرده و در بر پايي حكومت عدل بكوشد و خون خود را نثار آن كند. و از حيث ظاهري و براي پاسخ گويي به دعوت مردم كوفه، به عنوان وجود حجت، به آن جا رود و برنامه ي خويش را عملي سازد.[4]

اما بر اين مطلب كه امام حسين انگيزه ي تشكيل حكومت داشته است قرائن تاريخي چندي وجود دارد كه به آنها اشاره مي كنيم.

1. امام ابتدا مسلم بن عقيل را فرستاد تا مردم را دعوت كند و بيعت بگيرد تا حكومت اسلامي تشكيل دهد و حكومت يزيد را از بين ببرد،[5]چنانچه آن حضرت در نامه اي خطاب به كوفيان نوشتند: «اگر مسلم براي من بنويسد كه بر همان اعتقادي هستيد كه در نامه هايتان نوشته بوديد، به سويتان خواهم آمد».[6]

اين حركت امام در حالي صورت مي گيرد كه او به عاقبت قضيه عالم بود و شهادت را در پيش چشمان مباركش مي ديد. آن گونه كه موقع اعزام مسلم بدو فرمود:

«تو را به كوفه مي فرستم در حالي كه خدا آنچه را مي خواهد انجام مي دهد، و اميد دارم كه من و تو در درجه ي شهدا باشيم».[7]

2. در بين راه كه امام ـ عليه السلام ـ فرزدق را ديدار كردند، و وضعيت كوفه را از او پرسيدند او جواب داد: قلبهاي مردم با توست اما شمشيرهايشان عليه تو. اما امام كه با قصد و انگيزه ي قبلي در راه كوفه بودند، فرمودند:«راست گفتي همواره امر به دست خداوند است. هر چه بخواهد مي شود و هر روز خداي ما در كاري است،[8] اگر قضاي او چنان باشد كه ما دوست داريم و مي پسنديم او را بر نعمتهايش سپاس گوييم و او ما را ياري مي دهد تا سپاس گزارش باشيم و اگر قضاي او چيز ديگري باشد، كسي كه حق و راستي، نيت و انگيزه ي اوست و تقوي پشتوانه اش، ضرري نمي كند».[9]

3. در مسير بين مكه و كوفه امام حسين به بزرگان بصره نامه اي نوشت و توسط غلام خود سليمان براي آنها فرستاد. كه در آن بصريان را به اطاعت از خويش و كمك و ياري در قيامش دعوت كرده بود، كه حاكي از قصد امام به مبارزه اي جدي با حكومت وقت مي باشد.[10]

4. در ملاقاتي كه بين امام ـ عليه السلام ـ و حر بن يزيد رياحي در ابتداي ورود به عراق اتفاق افتاد .حضرت بعد از اقامه نماز ظهر و عصر، خطاب به او و يارانش چنين فرمود:

«اي مردم اگر تقوا كنيد و حق را به اهلش وا گذاريد، رضايت الهي را به دست آورده ايد. ما اهل بيت محمد، اولي به سرپرستي مقام خلافت و امر هستيم از آن كساني كه ادعاي آن را دارند و بر شما ستم روا مي دارند».[11]

باري با تمامي اين شواهد كه حتماً بيشتر از اين هم مي توان شاهد يافت، مي توان گفت امام ـ عليه السلام ـ متوجه بودند كه چكار مي كنند، او آمده بود و حكومت هم مي خواست تشكيل دهد. اصلاً به خاطر همين نيت آمده بود. چرا كه حكومت بايد در دست امثال سيد الشهداء باشد.[12]

با تمامي اينها امام خود به عاقبت قضيه مطلع بود و علم به شهادت خويش و يارانش داشت و مي دانست كه با اين عدد كم نمي تواند با آن عده اي كه آنها دارند مقابله كند. لكن تكليف خود را تشخيص داده بود كه بايد نهضت كند و اظهار مخالفت و استنكار نمايد.[13]

در اين مورد هم شواهد و قرائن تاريخي بسياري وجود دارد كه به تعدادي از آنها اشاره مي كنيم:

1. در جايي حضرت با قاطعيت چنين فرمودند: اما يقيناً مي دانم كه آن جا محل به خاك افتادن من و اصحاب من مي باشد كه از آن نجات نمي يابيم جز پسرم علي ـ عليه السلام ـ .[14]

2. بعد از منزل «ثعلبيه» در بين راه امام را بر روي اسب لختي خواب ربود پس بيدار شد و چند مرتبه فرمود: انا لله و انا اليه راجعون، در اين حال جناب علي اكبر پرسيد: پدر جان سبب گفتن اين جملات چه بود؟ حضرت فرمود: لحظه اي چشمانم را خواب ربود، پس شنيديم كه منادي مي گفت: اين كاروان مي روند و مرگ به دنبال آنها مي رود. دانستم كه او، خبر مرگ ما را مي دهد.

پس علي اكبر گفت: مگر ما بر حق نيستيم. امام فرمود: چرا سوگند به خدايي كه بازگشت بندگان به سوي اوست. لذا علي اكبر گفت: بنابراين ما از مرگ باكي نداريم.[15]

3. امام ـ عليه السلام ـ در نامه اي به بني هاشم چنين مي نويسد: هر كس به من ملحق شود، شهيد مي شود و هر كس بماند به فتح و پيروزي دست نخواهد يافت.[16]

گفتني است اين هر سه مورد كه ذكر شد، قبل از رسيدن خبر شهادت مسلم بوده است لذا كسي نمي تواند ادعا كند كه قضيه شهادت و يقين بدان، بعد از شهادت مسلم و خيانت كوفيان بوده است.

در نهايت بايد گفت: حضرت سيد الشهداء به همه آموخت كه در مقابل ظلم و حكومت جائر چه بايد كرد. با اين كه از اول مي دانست كه در اين راه بايد همه اصحاب و خانواده اش را فدا كند.[17]ايشان به ما آموخت که بايد فرد، فداي جامعه شود، جامعه بايد اصلاح شود. بايد عدالت در بين مردم و جامعه تحقق پيدا كند، ليقوم الناس بالقسط.[18]

--------------------------------------------------------------------------------
[1] . كسانی چون علی پناه اشتهاردی، در كتاب «هفت ساله».
[2] . كسانی چون صالحی نجف آبادی در كتاب شهید جاوید.
[3] . كسانی چون امام خمینی در بیاناتشان و صافی گلپایگانی در كتاب شهید آگاه.
[4] . شوشتری، جعفر، الخصائص الحسینیه، ترجمه محمد حسین شهرستانی، قم، جزایری، چاپ پنجم، 1378، ص 132.
[5] . بیانات امام خمینی، صحیفه نور، مركز تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج 1، ص 174.
[6] . مفید، الارشاد، قم، آل البیت، چاپ اول، 1413، ج 3، ص 39.
[7] . عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین، بیروت، دار الكتاب الاسلامی، 1399ق، ص 145.
[8] . آیه شریفه:« كل یوم هو فی شأن».
[9] . مفید، پیشین، ص67.
[10] . سید بن طاوس، الملهوف، قم، اسوه، 1375، چاپ دوم، ص 115.
[11] . شیخ مفید، پیشین، ص 79.
[12] . بیانات امام خمینی، پیشین، ج20، ص191، نقل به تصرف.
[13] . بیانات امام خمینی، همان، ج 4، ص 15.
[14] . سید بن طاوس، پیشین، ص 126.
[15] . سید ن طاوس، پیشین، ص 131.
[16] . مهاجرانی، سید عطاء الله، پیام آوری عاشورا، تهران، اطلاعات، 1371، ص 138.
[17] . بیانات امام خمینی، پیشین، نقل با تصرف.
[18] . همان، ج15، ص148 (نقل با تصرف).


نوشته شده در تاريخ جمعه 1 دی 1391برچسب:, توسط ابراهیم غلامی کارشناس ارشد اندیشه سیاسی در اسلام

براهین اثبات ولایت فقیه از منظر بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی(ره)

امام خمینی مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای

 

براهین اثبات ولایت فقیه از منظر بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی(ره)

نویسنده: علی ابوالعلی اقدسی مدرس دانشگاه

مقدمه:

از نگاه امام خمینی (ره) اصل ولایت فقیه از موضوعات بدیهی است یعنی از موضوعاتی است که تصدیق آنها با تصورشان همراه است و لذا نیاز به ارائه دلیل و برهان ندارند:

به این معنی که هرکس عقاید و احکام اسلام را حتی اجمالا دریافته باشد چون به ولایت فقیه برسد و آن را به تصور درآورد ،بی درنگ تصدیق خواهد کرد و آن را ضروری و بدیهی خواهد شناخت.(امام خمینی،بی تا، ص ۹). و اگر احتیاج به استدلال پیدا کرده ، علتش اوضاع اجتماعی مسلمانان عموما و حوزه های علمیه خصوصا می باشد.

و بر همین اساس ایشان در تایید موضوع به مبادی دلیل و برهان می پردازد.

از دیدگاه امام براهین و دلایل تایید و اثبات ولایت فقیه به دو بخش عمده براهین وعقلی و ادله ی نقلی تقسیم می گردد. بعضی از شاگردان و پیروان او نیز ضمن توجه به تقسیم فوق، قسم سومی از براهین را که مرکب از عقل و نقل است مطرح کرده و بر دو دسته فوق افزوده اند. و آن را دلیلی دانسته اند که برخی از مبادی و مقدمات آن را نقل و برخی دیگر را عقل تامین نماید.(رجایی تهرانی،۱۳۷۹،ص ۱۲۶ )

همچنین می توان گفت که برخی از این براهین از جهتی دلایل فقهی است و بعضی دیگر دلایل کلامی محسوب می شود. بررسی تفاوت این دو نوع برهان و ارتباط آنها با یکدیگر خود نیازمند پژوهشی دیگر است، اما تذکر این نکته در اینجا مفید است که هرچند هر دلیل عقلی را نمی توان برهان کلامی و یا هر دلیل نقلی را برهان فقهی دانست ولی براهین عقلی اقامه شده در این مبحث رنگ کلامی دارند و با شیوه استدلالی جدلی بیان می شوند و ادله نقلی مطرح شده در حوزه فقه قرار می گیرند و به شیوه حقوقی مورد بحث قرار می گیرند.
امام خمینی ضمن اشاره به هر دو قسم از براهین با توجه به اینکه برهان عقلی را برهان تام دانسته است، از دلیل نقلی به عنوان مؤیدی بر آنچه از عقل به دست می آید استفاده می کند. برای نمونه در کتاب البیع می نویسد:
به تحقیق، لزوم برقراری حکومت برای بسط عدالت و تعلیم و تربیت و رفع ظلم و حفظ مرزها و منع از تجاوز اجانب از واضحترین داوریهای عقل است… و با این همه دلایل شرعی نیز بر این مسأله دلالت می کند. (کتاب البیع، ۱۳۷۹ ، ص ۴۶۲)
نگرش کلی به حکومت اسلامی و طرح نظریه ولایت فقیه و ضرورت آن به عنوان یک ضرورت عقلی در مجموعه های کلامی و فقهی متکلمان و فقیهان برجسته ای چون ملااحمد نراقی، صاحب جواهر و … قبل از طرح این نظریه از سوی امام مطرح شده بود، ولی حضرت امام اهتمام و توجیهی خاص به دلایل عقلی ولایت فقیه داشته اند و جایگاه روشنی به لحاظ عقلی و برهان نظری برای نظریه ولایت فقیه مطرح کردند که مورد توجه گذشتگان نیز بود. در این نظریه ایشان به بررسی جزئی تر و دقیق تر آن پرداخته است و ما در اینجا دلایل و براهین مورد نظر ایشان را در دو بحث کلی براهین عقلی و نقلی مورد بحث قرار می دهیم.

۱- براهین عقلی (برهانی – جدلی)
امام خمینی در بیانی اساسی، تصور ولایت فقیه رابرای تصدیق آن کافی و ضروری می داند. یعنی او با نگرش کلامی ولایت فقیه را از احکام بدیهی عقلی محسوب می نماید. بنابر این می توان گفت ولایت فقیه هم در زمره مطالب بدیهی و ضروری دینی و هم در سطح مطالب نیازمند استدلال – حداقل برای تأیید – قرار دارد یا به عبارت دیگر دلیل عقلی نسبت به مسأله ای ضروری و بدیهی تأییدی بیش نیست و تصور ولایت فقیه خود به خود باعث تصدیق آن می گردد.
او در بیان بداهت مسأله ولایت فقیه می فرمایند:
پس ولایت فقیه بعد از تصور دقیق این حکم مسأله ای نظری که نیازمند به برهان باشد نیست. (همان، ص ۴۶۷) و یا
ولایت فیقه از موضوعاتی است که تصور آنها موجب تصدیق می شود و چندان به برهان احتیاج ندارد. (ولایت فقیه، ص ۹)
البته منظور از بدیهی در اینجا بدیهی کلامی است یعنی پس از تصدیق اصول دین یعنی توحید و معاد، ضرورت نبوت و رسالت مطرح می گردد. ضرورت نبوت خود به خود و بدیهاً ضرورت امامت را به مثابه ادامه نبوت در پی دارد و در اثر پذیرش ضرورت امامت است که می توان به ضرورت ولایت فقیه رسید، پس بدیهی بودن ولایت فقیه به معنای بدیهی بودن رهبری شرعی در جامعه دینی و ناشی از بداهت نبوت و امامت است و این یک مسأله کلامی است و خود برهانی جدلی محسوب می شود نه برهانی فلسفی یا فقهی.
این است که امام در بحث از دلایل و براهین عقلی ولایت فقیه به همان دلایل و براهین نبوت، امامت و ضرورت حکومت و رهبری در جامعه بشری استناد می کند.
برای نمونه می فرماید:
همان دلایلی که لزوم امامت پس از نبوت را اثبات می کند، عیناً لزوم حکومت در دوران غیبت ولی عصر (عج) را در بردارد… و آیا خردمندانه است که بگوییم خداوند حکیم به هرج و مرج میان مسلمین و پریشانی احوال آنها رضا داده است. (کتاب البیع، همان، ص ۴۶۱)
و در تفصیل این بحث ضمن یک نگرش کلی به احکام شرعی سیاسی، اقتصادی، حقوقی، جزایی، نظامی و جز آن می فرماید:
باقی ماندن این احکام مقتضی ضرورت حکومت و ولایتی است که والایی قوانین الهی را حفظ کند و متکفل اجرای آن گردد. از آن گذشته حفظ نظام از واجبات مؤکد است و این واجب جز با وجود والی و حکومت به انجام نخواهد رسید. افزون بر ان حفظ مرزهای مسلمین از تهاجم و حفظ شهرهای مسلمین از غلبه متجاوزان در دیدگاه عقل و شرع واجب است و ترک این امور از جانب حکیم صانع معقول نیست. (همان.)
پس از آن نیز ایشان شرایط والی و حتی اختیارات او را در پرتو دلیل عقلی روشن می سازد و می فرماید:
عقل و نقل با همان متحدند در اینکه والی باید عالم به قوانین (فقیه) و عادل در میان مردم ودر اجرای احکام باشد. بنابراین امر حکومت به عهده فقیه عادل نهاده می شود و هم اوست که صلاحیت ولایت مسلمین را دارد. (همان، ص ۴۶۵)
همان طور که بیان شد پیش از امام خمینی این مسأله مورد توجه بسیاری از فقیهان، بویژه مرحوم احمد نراقی و آیت ا… بروجردی نیز واقع شده است برای نمونه احمد نراقی در این مورد می نویسد:
بی تردید در هر امری از امورات که اینگونه با زندگی انسان آمیخته باشد، بر خداوند رئوف حکیم است که والی و سرپرست و متولی بر آن را معین سازد (استناد به قاعده لطف) و فرض این است که از جانب شارع دلیلی بر نصب « شخص معین » یا بیان « کلی و غیرمعین » و یا نصب گروهی خاص جز شخص فقیه نداریم و این در حالی است که برای فقیه صفات زیبا و فضایل نیکویی وارد شده و این همه برای آنکه وی از طرف شارع مقدس به این مقام منصوب شده باشد کافی است.
بعد از آنکه ثابت شد که باید برای اداره این امور سرپرستی باشد و امکان ندارد که این امور بدونه ولی و حاکم بماند خواهیم گفت: در میان کسانی که امکان دارد ولایت داشته باشند فقیه قدر متیقن است. (نراقی، ۱۳۷۸، ص ۱۸۸)
شاید بتوان تفاوت میان دیدگاه امام و نراقی را در این بیان دانست که امام خمینی حکم عقل و مرحوم نراقی یک نوع نظر عقلایی را مطرح ساخته زیرا امام شرایط والی (فقیه و عادل بودن) را نه از باب قدر متیقن بلکه به حکم عقل می داند، ولی مرحوم نراقی ترجیح فقیه از غیر را از باب قدر متیقن دانسته است و تعیین این مسأله را می توان نوعی تشخیص عقلایی و عرفی دانست، هر چند استدلال امام تأکید بر حکم عقل دارد.
آیت اله بروجردی در بیان خویش نه تنها به دنبال کشف حکم که در پی کشف استدلال کلامی و جدلی از روایات می باشد. یعنی ضرورت حکومت را به مثابه یک مسأله عقلی ولی ضرورت نصب فقیه را براساس حکم عقل از روایات اخذ می کند. ( منتظری، بی تا، صص ۷۲-۷۸٫)
لذا و ابتدا مطرح می سازد در اجتماعی وظایف خاصی است که مربوط به حکومت است و به افراد مربوط نیست، وظیفه تک تک افراد نیست بلکه وظیفه قیم و نماینده اجتماع است و پس از آن این مقدمه را مطرح می کند که اسلام به مسأله حکومت توجه کرده و به دلیل جامعیتش آن را مهمل نگذاشته زیرا دین اسلام دین سیاست و جامعه است و احکام آن منحصر به عبادات نیست و اسلام امور اجتماعی را رها نکرده است. آنگاه می فرماید:
در صدر اول سائس مسلمین پیامبر (ص) و پس از آن ائمه اطهار (ع) و منصوبین آنها بوده اند. پس حتماً زراره و امثال او از امامان (ع) در باره حاکمیت زمان غیبت سؤال کرده اند و ائمه نیز جواب به نصب فقها داده اند، اما آن روایات مفقود شده است و فقط روایت مقبوله و مرفوعه مانده است.
پس از این مقدمات امر بین سه مسأله دایر است: ۱- نصب غیرفقیه ۲- عدم نصب ۳- نصب فقیه. و چون دو امر اول بطلانش واضح است پس حتماً فقیه را نصب کرده اند. (همان.)
به طور کلی دلایل عقلی مورد نظر امام خمینی علاوه بر حکم عقل، قواعد کلی نبوت و امامت، قاعده لطف، اصل عدل و اصل حکمت الهی است. (البیع، همان، ص ۴۶۲)

پس دلایل عقلی عمدتاً عبارتند از:
۱) حکم عقل.
۲) قاعده لطف.
۳) اصل عدل.
۴) اصل حکمت الهی.
۵) ضرورت اجرای قانون اسلام.

مجموعه قانون برای اصلاح جامعه کافی نیست. برای اینکه قانون مایه اصلاح و سعادت بشر شود، به قوه اجراییه و مجری احتیاج دارد. ( ولایت فقیه، ص ۲۵)
و یا
اجرای احکام الهی جز از رهگذر برپایی حکومت اسلامی امکان پذیر نیست. (البیع ، ص ۴۶۲)

۶) ضرورت اجرای احکام دین و استمرار آن در دوران غیبت امام معصوم (ع)
طبق آیه شریفه احکام اسلام محدود به زمان و مکانی نیست و تا ابد باقی و لازم الاجراست… (ولایت فقیه، ص ۲۶)

بنابراین به ضرورت شرع و عقل آنچه در دوره حیات رسول اکرم (ص) و زمان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) لازم بوده یعنی حکومت و دستگاه اجرا و اداره پس از ایشان و در زمان ما لازم است.

۷) اصل غیبت امام عصر (عج) و فقدان مجری و رهبر در جامعه اسلامی
… ممکن است صد هزار سال دیگر بگذرد و مصلحت اقتضا نکند که حضرت تشریف بیاورد، در طول این مدت مدید احکام اسلام باید زمین بماند و اجرا نشود، و هر که هر کاری خواست بکند؟ هرج و مرج است؟ … ( همان، ص ۲۷٫)

8) ماهیت و کیفیت قوانین اسلام (احکام حکومتی و انتظامی) مرتبط با مصالح عمومی
ماهیت و کیفیت این قوانین می رساند که برای تکوین یک دولت و برای اداره سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه تشریع گشته است. (همان، ص ۲۸).

۹) ضرورت وحدت در جامعه اسلامی
ما برای اینکه وحدت امت اسلام را تأمین کنیم، برای اینکه وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران … آزاد کنیم، راهی نداریم جز اینکه تشکیل حکومت بدهیم. ( همان ، ص ۳۶)

۱۰) لزوم نجات مردم مظلوم و محروم و انقلاب در برابر ستمگران و طاغوتها
علمای اسلام موظفند با انحصارطلبی و استفاده های نامشروع ستمگران مبارزه کنند و نگذارند عده کثیری گرسته و محروم باشند و در کنار آنها ستمگران غارتگر و حرامخوار در ناز و نعمت به سر ببرند… (همان، ص ۳۷٫)

۱۱)حفظ نظم جامعه و جلوگیری از بی نظمی و پریشانی امور
… بی نظمی و پریشانی امور مسلمانان نزد خدا و خلق امری نکوهیده و ناپسند است و پر واضح است که این حفظ نظام و سد طریق اختلال جز به استقرار حکومت اسلامی در جامعه تحقق نمی پذیرد.

۱۲) حفظ مرزها
حفظ مرزهای کشور اسلامی و جلوگیری از تسلط تجاوزگران بر آن عقلاً و شرعاً واجب است. (البیع، همان، ص ۴۶۲٫)

۱۳) بسط عدالت و تعلیم و تربیت
لزوم حکومت به منظور بسط عدالت و تعلیم و تربیت … از بهترین اموراست. (همان.)

بنابراین در می یابیم که امام خمینی همان دلایل اثبات حکومت را در اثبات نظریه ولایت فقیه به کار می برد.

۱۴) سایر دلایل نبوت و امامت

۲) دلایل نقلی ولایت فقیه (کتاب و سنت)
یکی از اساسی ترین مستندات مباحث فقهی ادله نقلی است. ادله نقلی در مقابل دلیل عقلی شامل دو دلیل کتاب و سنت است، می توان گفت در مورد برخی از شئون فقیه نظیر قضاوت یا تصرف در برخی از امور حسبیه اجماع محقق است، اما آنچه مورد بحث این مقال است یعنی اثبات منصب ولایت فقیه به مفهوم وسیع مورد نظر حضرت امام، مورد اجماع قرار نگرفته و او نیز به آن تمسک نکرده است.
امام به آیات شریفه قرآنی نیز در موضوع مورد پژوهش استدلال نکرده است. (البته در ذیل تمسک به مقبوله عمر بن حنظله به آیات ۵۷ تا ۵۹ سوره نساء اشاره کرده اند، اما سیاق کلام ایشان در استفاده از مضمون آیات فوق برای فهم بهتر مقبول است و این آیات را دلیل مستقلی برای اثبات ولایت فقیه قرار نداده اند. ) هر چند بعضی دیگر با تمسک به آیه شریفه « ولا رطب ولا یا بس الا فی کتاب مبین » ( انعام (۴): ۵۹) سعی در اثبات وجود دلیل بر ولایت فقیه از قرآن را داشته اند (آذری قمی، ۱۳۷۳، ص ۷۰ به بعد.) اما کمتر فقیهی یافت می شود که از آیات در اثبات اصل ولایت فقیه مدد جسته باشد. استفاده از آیات در نفی بعضی از صفات یا اثبات شرایط ولی امر مطلبی دیگر است.
تنها آیه ای که گاه از سوی برخی مورد تمسک قرار گرفته آیه زیر است: « یا ایها الذین امنوا أطیعوا… و أطیعوالرسول و أولی الامر منکم.» (نساء (۴): ۵۹؛ ولایت فقیه، صص ۹۲-۱۰۰؛ البیع، همان. )
آیه شریفه فوق با تفاسیر مختلفی در باره مفهوم و چیستی « اولی الامر » یعنی والیان امور رو به رو شده است. عموم مفسران شیعه « اولی الامر » را بر حسب روایات مأثوره (سید طباطبایی، المیزان فی تفسیرالقرآن، دارالمکتب الاسلامیه، چاپ سوم، ۱۳۹۷ ق، ۲۰ جلدی، ج ۴، صص ۴۱۳- ۴۱۵٫) و گاه نیز بر حسب قراین آیه شریفه آن را منحصراً به پیشوایان معصوم (ع) پس از پیامبر (ص) تفسیر کرده و اهل سنت نیز به طور عمده آن را طبق بعضی از روایات به هرگونه امیر و حاکم و به صورت مطلق تفسیر نموده اند. (السیوطی، ۱۴۰۴ ق، ص ۱۷۶٫)
در این میان نظر سوم نیز وجود دارد که بیان می کند « اولی الامر » شامل همه حاکمان عادل است و لذا آیه شریفه لزوم تبعیت از فقهای جامع الشرایط را نیز در بر می گیرد. این نظر مورد قبول بعضی از متفکران شیعی معاصر است، ( منتظری، ۱۳۷۰، صص ۴۳۷، ۴۳۸٫)
اما تفسیر اولی داری اغلبیت و ارجحیت است و صحیح تر از دو نظر دیگر می باشد.
بنابراین اجماع نظر عام بین فقها راجع به نظریه ولایت فقیه به مفهوم مورد نظر امام وجود ندارد. از آیات قرآن نیز مستقیماً استنادی در این باره صورت نگرفته؛ بنابر این به طور عمده دلایل نقلی بر روایات و احادیث تمرکز دارد و امام نیز به روایاتی چند تمسک کرده است که در اینجا به آنها اشاره می شود. این روایتها عبارتند از:

مرسله شیخ صدوق (البیع، صص ۳۷، ۴۰٫) در من لایحضره فقیه
این روایت در کتاب البیع، ولایت فقیه (ولایت فقیه، همان، صص ۶۴، ۷۰٫) و رساله الاجتهاد و التقلید آمده است.
قال امیرالمؤمنین (ع) قال رسول ا.. (ص): اللهم ارحم خلفائی. قیل یا رسول ا… (ص) و من خلفائک؟ قال (ص): الذین یأتون من بعدی یروون عنی حدیثی و سنتی. (الحرالعاملی، ،۱۳۷۸ ، ص ۳۷) یعنی امیرمؤمنان حضرت علی (ع) فرمودکه رسول خدا (ص) فرمودند: بار خدایا جانشینان من را مورد رحمت خویش قرار ده. پرسش شد: ای فرستاده خدا جانشینان شما چه کسانی هستند؟ فرمود: کسانی که پس از من می آیند و گفتار مرا بازگو می کنند و سنت و روش مرا روایت می نمایند.
استدلال به روایتها نیازمند صحت سند یا سندیت و قوام برهان یا دلالت است. امام خمینی نیز خود گفته که این روایت مرسله است. لذا سلسله سند نقل روایت بر ما روشن نیست و در نتیجه سندیت آن مخدوش است، ولی او با توجه به مستفیضه بودن روایت و ویژگی مرسله های شیخ صدوق که با اسناد قطعی همراه است (یعنی صدوق فرموده است: قال رسول ا… نه اینکه بگوید روی عن رسول ا… ) روایت را از لحاظ سندیت مورد اعتماد دانسته، بویژه که صدوق آن را در دو اثر خود (من لایحضره فقیه، قم: مؤسسه انتشارات اسلامی، ۴ جلدی، ج ۴، چاپ سوم، ۱۴۱۳ ق، ص ۲۰؛ شیخ صدوق، همان، ج ۲، ص ۳۷٫) ذکر نموده است. ایشان همچنین ضمن بررسی متن روایت، مفهوم خلیفه به معنای جانشین را مورد بررسی قرار داده و ظهور آن را در ولایت و حکومت و لااقل قدر متقین مدلول آن را ولایت و حکومت دانسته است.
پس احتمال اینکه مراد از خلیفه فقهای جامع الشرایط نباشد (مثلاً مراد یا معصومان (ع) یا مطلق راویان احادیث و سایر دانشمندان باشد) در نظر امام خمینی مردود است. او برای اثبات استظهار خویش از قراین داخلی روایت استفاده کرده ولی در مورد اینکه اگر خلفا در ولایت و حکومت ظهور نداشته باشند الاقل قدر متیقن آن ولایت و حکومت است توضیح بیشتری نداده است. در نهایت می نویسد:
و اما دلالت حدیث شریف بر « ولایت فقیه » نباید جای تردید باشد، زیرا « خلافت » همان جانشینی در تمام شئون نبوت است؛ و جمله الله ارحم خلفائی دست کم از جملع علیّ خلیفتی ندارد. ( ولایت فقیه، ص ۶۵٫)
ناگفته نماند که یکی از شاگردان ایشان ضمن بحث مستقلی که در این موردکرده است، با اشاره به مناصب سه گانه پیامبر (ص) که عبارت است از:
الف) تبلیغ آیات و احکام الهی و ارشاد مردم.
ب) فصل خصومت و داوری بین مردم.
ج) سرپرستی و ولایت بر مردم و تدبیر امور آنها.
آورده است که اطلاق لفظ خلافت از پیامر مقتضی عموم است نسبت به جمیع شئون سه گانه، اگر نگوییم که منصب سوم قدر متیقن است، چرا که در زمان پیامبر، معهود از لفظ خلافت مفهوم ولایت بوده است. (منتظری، ۱۳۷۰، ، ص ۴۶۳)
بنابراین دلیل شمول مفهوم خلفا نسبت به منصب حکومت و ولایت، نحوه استعمال و تبا در عرفی این مفهوم از اطلاق خلیفه در دوران صدور نص دانسته شده است.

روایت علی بن ابی حمزه بطائنی به نقل از کافی
قال: سمعت اباالحسن موسی بن جعفر علیهاالسلام یقول: اذا مات المؤمن بکت علیه الملائکه و بقاع الارض التی کان یعبدا… علیها و ابواب السماء التی کان یصعد فیها باعماله و ثلم فی الاسلام ثلمه لایسدها شئ لان المؤمنین الفقهاء حصون الاسلام کحصن سورالمدینه لها. (کلینی، همان، ج ۱، ص ۳۸، « کتاب فضل العلم » )
یعنی: از امام کاظم شنیدم که فرمود:
هنگامی که مؤمن از دنیا می رود فرشتگان و مکانهایی از زمین که او در آنها خدای را پرستش کرده است و درهای آسمان که وی به سبب اعمال نیکش در آنها بالا می رفت همگی بر او می گریند و رخنه ای در پیکره اسلام پدید می آید که هیچ چیز آن را پر نمی کند، چرا که فقهای مؤمن دژهای اسلامند، همان گونه دیوارهای شهر دژ مستحکم آن هستند. (همان، ج۱، ص ۳۸٫)
استناد در مورد ولایت فقیه از این روایت در گرو تفسیر و تبیین خاصی است که حاصل نگرش کلی امام خمینی به اسلام و جامعیت آن است. اینکه چگونه و در چه شرایطی شخص حصن اسلام است، متوقف بر آن است که بنیانهای دین اسلام را چه چیزهایی بدانیم. جمله زیر از امام در تفسیر او از اسلام و بیان حقیقت آن استدلال به این روایت را موجه می سازد:
اسلام حکومت است در جمیع شئون آن و احکام شرعی (فرعی) قوانین اسلام هستند و احکام جلوه ای از جلوه های حکومت هستند، بلکه احکام مطلوب بالعرض وسایلی هستند که در جهت اجرای حکومت و بسط عدالت به کار گرفته می شوند. پس اینکه فقیه حصن اسلام است معنایی ندارد مگر اینکه او سرپرست اسلام است. همچنان که پیامبر (ص) و ائمه (ع) سرپرست اسلام بوده اند در جمیع امور حکومتی. (البیع، ج ۲، ص ۴۳۷٫)
حضرت امام با آنکه راوی اصلی یعنی علی بن حمزه را بنا بر قول معروف ضعیف می داند، قائل است که منافاتی میان وثاقت او و عمل به روایاتش نیست. (همان، ص ۴۳۶٫) و در استنباط از روایت نیز می گوید:
اینکه فرموده اند « فقها حصون اسلامند » یعنی مکلفند اسلام را حفظ کنند، و زمینه ای را فراهم آورند (یعنی حکومت تشکیل دهند. ) که بتوانند حافظ اسلام باشند و این از اهم واجبات است. (ولایت فقیه، صص ۶۷ – ۶۸٫)

موثقه سکّونی:
… عن ابی عبدا… علیه السلام: الفقهاء امنا الرسول ما لم یدخلوا فی الدنیا، قیل یا رسول ا… و ما دخولهم فی الدنیا؟ قال اتباع السلطان. فاذا فعلوا ذلک فاحذروهم علی دینکم. (کلینی، همان، ج ۱، ص ۴۶٫)
فقیهان امانت داران رسولان هستند مادام که داخل در دنیا نشده اند. پرستش شد که ورود آنها در دنیا چیست؟ فرمود تبعیت از سلطان اگر چنین کنند در دین خود از آنها بر حذر باشید.
وجه استدلال امام با آنچه در روایت سابق ذکر شد شباهت تام دارد بدین معنا که امانت را در تمام شئون مربوط به پیامبر می داند که روشن ترین شأن آن، رهبری امت و گسترش عدالت در جامعه و انجام همه مقدمات و لوازم و شرایط آن است. (شئون ولی فقیه، ص ۴۴٫ بعلاوه امام این روایت را در تأیید روایت قبلی آورده است. )

توقیع منسوب به حضرت بقیه ا… ، امام زمان (عج)
… و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه حدیثنا (در برخی موارد « احادیثنا » آمده است.) فانهم حجتی علیکم وانا حجت ا… (عاملی، همان، ج ۱۸، ص ۱۰۱٫)
و در باره حوادث واقعه (حوادث روز و مسائل جدید) به راویان حدیث و سنت ما رجوع کنید، به تحقیق که آنان دلیل و حجت من بر شما و من دلیل خداوند هستم.
حضرت امام وجوهی چند در استدلال به متن روایت فوق ذکر کرده اند اما سند آن را معتبر ندانسته و شاید بتوان گفت که آن را به عنوان یکی از ادله معتبر نپذیرفته است. او مطرح می سازد:
ظاهر حدیث دلالت بر آن دارد که فقها در مورد برخی از رویدادها که از قبیل بیان احکام نیست، مرجعیت دارند… ثانیاً … تمام اختیاراتی که برای امام، به عنوان حجت خداوند بر مردمان وجود دارد، عیناً برای فقها، که از جانب امام به عنوان حجت بر مردمان تعیین شده اند، نیز جاری است، بنابر این در دلالت حدیث بر ولایت فقیه تردید نیست، جزء آنکه حدیث از نظر سند ضعیف است. (شئون و اختیارات ولی فقیه، صص ۴۵- ۴۶٫)
امام خمینی دو روایت دیگر در تأیید این روایت و بیان اینکه همه اختیارات امام برا فقها ثابت است آورده است که عبارتند از:

روایت شریح
حضرت علی (ع) به شریح فرمود:
یا شریح قد جلست مجلساً لایجلسه الا نبی او وصی نبی او شقی. (عاملی، همان، ج ۱۸، ص ۶، ح ۲؛ من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۴٫)
یعنی: ای شریح تو بر جایگاهی تکیه زده ای که جز پیامبر یا وصی پیامبر یا انسان نگون بخت کسی دیگر بر آن تکیه نمی زند.
بر اساس دیدگاه امام این روایت بیان می کند که قضاوت از شئون فقیه است و منصب قضا از مناصب فقهای عادل است. « از روایت بر می آید که تصدی منصب قضا با پیغمبر (ص) یا وصی اوست. در اینکه فقهای عادل به حسب تعیین ائمه (ع) منصب قضا (دادرسی) را دارا هستند و منصب قضا از مناصب فقهای عادل است اختلافی نیست… » (ولایت فقیه، ص ۷۵٫) و چون فقیه عادل نه پیامبر است و نه شقی پس وصی است و وصی از تمام اختیارات وصیت کننده برخوردار است. این روایت نیز مرسله می باشد.

حدیث التقواالحکومه
عن ابی عبدا… (ع) قال: اتقوا الحکومه، فان الحکومه انما هی للأمام العالم بالقضاء العادل فی المسلمین، لنب او وصی نبی. (عاملی، همان، ص ۷٫)
امام صادق (ع) فرمود: از تصدی مقام حکومت و داوری بپرهیزید زیرا حکومت، برای پیشوایی است که دانشمند به قضاوت و در میان مسلمانان عادل و دادگر باشد، چنین امری برای پیامبر یا جانشین اوست.
امام خمینی استناد می کند که چون حق قضاوت برای فقیه ثابت است، پس ریاست و حمایت او نیز محرز می باشد. ( شئون و اختیارات ولی فقیه، ص ۴۷، ولایت فقیه، ص ۷۸٫)

مقبوله عمربن حنظله (همان، صص ۴۸- ۵۲؛ همان، صص ۸۸- ۹۲٫)
امام صادق علیه السلام پس از آنکه در جواب پرسش عمربن حنظله رجوع به حاکمان طاغوت را در موارد منازعه در قرض و میراث حرام دانسته اند در جواب این سؤال که شیعیان در این موارد چه کنند، فرموده اند.:
… ینظر ان من کان منکم ممن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا … فلیرضوا به حکماً. فانی قد جعلته علیکم حاکماً … فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخفّ بحکم ا… و علینا ردّ و الرّادّ علی ا… و هو علی حدّ الشّرک با… . ( وسائل اشیعه، ج ۱۸، ص ۹۹٫)
یعنی: آن دو اهل نزاع و شکایت به فردی از شما که حدیث ما را روایت می کند و در حلال و حرام ما می نگرد و احکام ما را می شناسد توجه کنند و باید او را به قضاوت داوری بپذیرند، چرا که من چنین فردی را بر شما حاکم قرار دادم. پس اگر به حکم ما قضاوت کرد و از او نپذیرفتند حکم الهی را کوچک شمرده و ما را رد کرده اند و هر کس حکم ما را مردود داند، حکم الهی را مردود دانسته و چنین کسی در حد شرکت به خداست.
این روایت از جهت وجود عمربن حنظله در سلسله سندش ضعیف است ولی امام خمینی نظر دارد که: « این روایت از واضحات است و در سند و دلالتش وسوسه ای نیست. .. » (امام خمینی ، ولایت فقیه، همان، ص ۹۲٫)
در بیان دلالت نیز با مراجعه به آیات ۵۸ و ۵۹ سوره نساء و اینکه منظور از طاغوت، سلاطین جور هستند، مفاد آیه اعم از دادخواهی از قضاوت و زمامداران هر دوست.
به طور کلی حاصل استدلال امام این است که:
قول و گفته سؤال کننده « فتحاکما الی السلطان او الی القضاه » به این جهت که فصل خصومات از وظایف قاضیان است و سایر احکامی که متوقف بر اعمال قوت و قدرت است از شئون والیان ا ست و همچنین کلام (ص) که فرموده است « فانما تحاکم الی الطاغوت » که هم لفظ طاغوت را به کاربرده و هم به آیه شریفه سوره نساء تمسک کرده (در اول روایت ) و اینکه فرموده است: « انی قد جعلته علیکم حاکما » به جای « علیکم قاضیا » همه قرینه است بر اینکه مقصود تعیین مرجع برای جمیع امور مرتبط به والیان است که از جمله آنها نیز قضاوت است. پس مراد زا « حاکم » « قاضی » نیست، بلکه مطلق کسی استکه برای « حکم » و « قرار » به او رجوع می شود. ( ر.ک. ولایت فقیه، صص ۸۹ – ۹۳٫)
در خور ذکر است که حدیث مقبوله که سندش با توجه به مقبوله بودن مورد اعتماد برخی از فقهاست، کاربردهای مختلفی در فقه و اصول داشته است: در تعارض بین دو روایت و شیوه های حل تعارض، فقها در منصب قضاوت فقها یا در مورد قاضی تحکیم بدان استدلال کرده و در مجموع از این روایت شئونی را برای فقها استنباط نموده اند. اما آنچه در استدلال امام دیده می شود، همچنان که در روایات پیشین نیز گذشت، برداشت وسیع تری از مفهوم روایت و تسری آن به شئون حکومتی جامعه است.
امام خمینی همچنین در ذیل این روایت به شبهاتی که مانع برداشت وسیع از روایت می شده پاسخ داده است و ضمن تحلیل از جایگاه طرح و برنامه حکومت می نویسد:
امام صادق علیه السلام با این « نصب ولایت » اساس استواری برای ملّت و مذهب می نهد به طوری که اگر این طرح در جامعه اسلامی منتشر شود و مردم آن را از فقها بشنوند… موجبات بیداری و توجه مردم، خصوصاً جوانان فراهم می آید. پس شاید (بدین وسیله ) موجبات قیام برای تشکیل حکومت فراهم گردد. (کتاب البیع، همان، ص ۴۸۱٫)

روایت ابی خدیجه
… اجعلوا بینکم رجلا قد عرف حلالنا و حرامنا فانی قد جعلته علیکم قاضیاً و ایاکم ان یخاصم بعضکم بعضاً الی السلطان الجائر. (عاملی، همان، ج ۶، ص ۱۰۰٫)
فردی را که بخوبی حلال و حرام ما را می شناسد (برای فصل خصومت و داوری) تعیین کنید، زیرا من او را بر شما داور (قاضی) قرار دادم و مبادا که بعضی از شما علیه برخی دیگر به زمامدار ستمگر برای شکایت مراجعه کند.
هر چند امام خمینی خود مطرح می سازد که بحث مورد نظر در اینجا اختلافات حقوقی و لذا بحث داوری و قضاوت است ولی از بخش پایانی روایت استفاده می کند که در اموری که مربوط به قدرتهای اجرایی است به آنها (ستمگران) مراجعه ننمایید. (ر. ک. ولایت فقیه، ص ۹۳٫) و از دید او منظور از سلطان جائر همه حکومت کنندگان غیراسلامی اعم از قاضیان، قانونگذاران و مجریان همین سه نهاد اصل حکومت است، لذا این روایت نیز مؤید روایت پیشین است.

صحیحه قداح و روایت ابوالبختری
عن ابی عبدا.. (ع) قال: قال رسول ا… (ص): … ان العلما ورثه الانبیاء و ان الانبیاء لم یورثوا دیناراً ولا درهماً ولکن ورثواالعلم : فمن أخذ بحظ وافر. (کلینی، همان، ص ۲۴، ۳۲٫)
عالمان وارثان پیامبران هستند. به درستی که انبیاء درم و دینار از خود به ارث نمی گذارند ولکن ارث آنان « علم » است. پس هر کس از ان (علم) بهره گیرد، بهره فراوان برده است.
در سندیت روایت امام خمینی، همه رجال حدیث را ثقه می داند جز ابوالبختری که او را ضعیف می داند. (تفاوتی چند در دو نقل از این روایت وجود دارد. منتهی عبارت « ان العلماء ورثه الانبیاء » در هر دو یک یاست. ر. ک. ولایت فقیه، صص ۹۷- ۹۹٫)
او همچنین در وجه استدلال بر این دو روایت می فرماید:
مقتضی اینکه فقها وارثان انبیاء هستند- و از جمله انبیا، پیامبر خاتم است و انبیای دیگری که ولایت عامه داشته اند – انتقال هر آنچه برای آنان بوده به فقها است مگر اینکه ثابت شود انتقال ممکن نیست. و شبهه ای نیست که سلطنت قابل انتقال است. (کتاب البیع، همان، صص ۴۸۲- ۴۸۳٫)
پس از آن نیز اشکالات دلالتی حدیث را مورد نقد و بررسی قرار داده است. او منظور از علما را نه امامان معصوم که علمای امت می داند و وراثت را نیز در تمام شئون پیامبران دانسته و اینکه ذکر شده آنها دینار و درهم بجای نمی گذارند.
کنایه از این است که آنان با اینکه ولی امر بوده و حکومت بر مردم دارند رجال الهی هستند، افرادی مادی نیستند تا در پی جمع آوری زخارف دنیوی باشند. (ولایت فقیه، ص ۱۰۳٫)
در ادامه ادله روایی امام خمینی به ذکر روایاتی پرداخته است که در دیدگاه او دارای سند تمام و کمال نبوده و فقط به عنوان مؤید مطلب ذکر شده اند. (کتاب البیع، همان، ص ۴۸۶ به بعد؛ ولایت فقیه، صص ۱۳۳- ۱۳۸٫ )

روایت منزله الفقیه از کتاب فقه الرضا
منزله الفقیه فی هذا الوقت کمنزله الانبیاء من بنی اسرائیل. (امام علی بن موسی الرضا (ع) (منسوب به )، فقه الرضا، مشهد: کنگره جهانی امام رضا (ع)، چاپ اول، ۱۴۰۶ ق، ص ۳۳۷؛ علامه مجلسی، همان، ج ۷۸، ص ۳۴۶٫)
منزلت و جایگاه فقیه در این زمان، همچون جایگاه منزلت پیامبران بنی اسرائیل است.

روایت علما و امتی از کتاب جامع الاخبار
عن النبی (ص) انه قال: افتخر یوم القیامه بعلماء امتی فاقول: علماء امتی کسائر انبیاء قبلی. (شعیری، ۱۳۶۳، ص ۷٫)
پیامبر (ص) فرمود: من در روز قیامت به دانشمندان امت خود مباهات می کنم و می گویم: دانشمندان امت من همچون پیامبران پیش از من هستند.

روایت حکام از غررالحکم و دررالحکم از حضرت علی (ع)
العلماء حکام علی الناس٫ (آمدی، غرراحکم و دررالحکم، قم: انتشارات دفتر تبلیغات، یک جلدی، ۱۳۶۶، ص ۴۷٫) یعنی دانشمندان رهبران مردم هستند.
در مورد روایت می گوید:
این روایت هم اگر سندش معتبر بود، دلالتش واضح و یکی از مؤیدات است. (ولایت فقیه، ص ۱۰۶)

روایت مجاری الامور از تحف العقول از امام حسین (ع)
مجاری الامور و الاحکام علی ایدالعلماء بالملیه الامناء علی حلاله و حرامه … . (حرانی، ۱۳۹۸ ق، ص ۲۴۲)
یعنی جریان امور و احکام به دست دانشمندان الهی است که به حلال و حرام خدا امین هستند.
این حدیث را مرسل دانسته ولی می گوید صاحب وسائل الشیعه بر آن اعتماد ندارد بعلاوه متن حدیث نیز مطابق مبانی عقلی و عرفی می داند. (شئون و اختیارات ولی فقیه، ص ۶۲٫) این روایت بخشی از منطق امام حسین (ع) است که از نظر امام خمینی.
دو مطلب مهم به دست می آید: یکی « ولایت فقیه » و دیگری اینکه فقها باید با جهاد خود و … حکام جائر را رسوا و متزلزل و مردم را بیدار گردانند تا نهضت عمومی مسلمانان بیدار، حکومت جائر را سرنگون و حکومت اسلامی را برقرار سازد. (ولایت فقیه، صص. ۱۰۷)

۴- تحلیلی بر روایات مورد استناد امام خمینی
روایاتی که مورد تمسک امام واقع و در مباحث دیگران نیز به کرات مورد ذکر و نقد و بررسی قرار گرفته است. به عنوان نمونه این روایات و روایات دیگری افزون بر آن در عوائدالایام نراقی به طور مجمل آمده است.
در اوایل فصل مربوط به ولایت فقیه در بخش اول وی روایات مربوط به مقام علما و فقهای اسلامی را بیان داشته است. تمام روایاتی که امام خمینی به عنوان دلیل نقل کرده اند در میان ۱۹ روایتی که مرحوم نراقی نقل کرده است وجود دارد. ( نراقی، ، ۱۳۶۳، صص ۱۸۷- ۱۸۸٫) شیخ انصاری نیز در کتاب المکاسب غالب این روایات را آورده است. (انصاری، ۱۴۱۰ (هـ – ۱۹۹۰ م.)، ص ۴۸٫)
آنچه در این میان مهم است و امام خمینی نیز بر آن بسیار تأکیده کرده است و شالوده تفاوت دیدگاه او با دیگران را تشکیل می دهد چگونگی برداشت او از این روایات و نحوه تحلیل و بررسی آنها می باشد.
به عنوان نمونه همان طور که بیان شد امام خمینی وراثت پیامبران را مسأله ای بسیار گسترده می داند یا از عبارت « الفقهاء امناء الرسل » مفهوم امانت را بسیار گسترده می داند به گونه ای که شامل حکومت و ولایت نیز می شود و یا از اینکه ازحدیث « دانشمندان حصن اسلام هستند. » حفظ مجموعه دین اسلام را استنباط کرده است و طبیعی است که مجموع دین جزء در پرتو یک حکومت دینی صیانت می شود.
همچنین در بحث از حاکم یا قاضی علاوه بر گستردگی معنا به ارتباط شأن قضاوت تا اقتدار تحقق آن یعنی برخورداری از حاکمیت و … اشاره کرده است یا منظور از سلطان را کلیه نظام سیاسی جامعه دانسته و اینها بیان کننده برداشتی وسیع و بسیار گسترده از روایات و مفاهیم مندرج در آنها چون عالم، حاکم، قاضی، سلطان، امانت، وراثت، خلیفه و روایت حدیث و … است.
این در حالی است که بررسی آثار برخی از فقیهان و دانشمندان دین از اینگونه روایات مؤید مطلب دیگری است و آن اینکه آنها در عین قائل بودن به مسأله ولایت برای فقیه آن را منحصر به برخی از شئون چون بیان احکام، قضاوت، برخی از امورات حسبیه یا امور حسبیه معطل مانده و جز آن می دانند و قائل به گسترده حوزه و اختیارات فقیه و به عبارت دقیقتر شأن ولایت سیاسی و حکومتی برای فقیه نیستند. بعلاوه ضمن تردید در اطلاق، سندیت یا دلالت اینگونه احادیث، قدر متقین را برای فقیه و عالم دین در افتاء قضاوت، امور حسبیه و جز آن می دانند.
به عنوان مثال: شیخ مرتضی انصاری پس از نقل اینگونه روایات در مکاسب می نویسد:
اما انصاف این است که پس از ملاحظه سیاق و صور و ذیل روایات فوق پیدا می کنیم که این روایات در بیان وظیفه عالمان دینی از جهت بیان احکام است، نه اینکه آنان مانند پیامبر (ص) و ائمه (ع) اولی نسبت به مردم در اموالشان باشند. ] تا چه رسد به سرنوشتشان[. (همان، ج ۲، ص ۵۱٫)

منابع:

۱)-آذری قمی، احمد،پرسش و پاسخ مذهبی-سیاسی، اجتماعی فرهنگی،قم: دارالعلم،۱۳۷۲ ،—–قرآن و ولایت فقیه،قم: دارالعلم، ۱۳۷۳ )
۲)-عیون اخبار الرضا، تهران: انتشارات جهان، چ دوم، ۱۳۷۸ ق)
۳)-عیون اخبار الرضا، قم، دارالعلم، ۱۳۷۷ ق)
۴)-السیوطی، عبد الرحمن بن ابی بکر، الدرر المنثور فی التفسیر الماثور و هو مختصر تفسیر ترجمان القرآن، بیروت: دارالکتب العلمیه،۱۴۱۱ ق)
۵)-انصاری،مرتضی، کتاب المکاسب، بیروت: موسسه النعمان للطباعه و النشر و التوزیع ، ۱۴۱۰ ق، ۱۹۹۰ م ،۲ جلدی )
۶)-حر عاملی،محمد بن حسن،وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه،بیروت: دار احیا التراث العربی ،۱۴۱۲ ق،۲۰ جلدی.)
۷)-حرانی حسن بن شعبه ابو احمد،تحف العقول،ترجمه علی اکبر غفاری،تهران:کتابفروشی الاسلامیه،۱۳۹۸ق )
۸)-کتاب البیع ، تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، چ اول، ۱۳۷۹ ، ۵ جلدی)
۹)- رجایی تهرانی،علیرضا،ولایت فقیه در عصر غیبت، قم : انتشاراتنبوغ،چ اول،۱۳۷۹۸ )
۱۰)- سیوطی، جلال الدین، تفسیر الدرر المنثور ، قم: مکتبه آیت الله المرعشی، ج ۳ ، ۱۴۰۴ ق )
۱۱)- شعیری، تاج الدین، جامع الاخبار، قم: انتشارات رضی، ۱۳۶۳)
۱۲)-طباطبایی ، سید محمد حسین،بررسی های اسلامی، قم: دفتر تبلیغات اسلامی،ج ۱ ، بی تا،)
۱۳)-ترجمه تفسیر المیزان ،ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی،قم: دار العلم، ۱۳۶۴ )
۱۴)-المیزان فی تفسیر قرآن ، تهران: دار الکتب الاسلامیه ، ذچ سوم، ۱۳۹۷ ق،ر۲۰ جلدی)
۱۵)- منتظری ، حسینعلی،البدر الزاهرفی صلاه الجمعه و المسافر، تقریرات درس آیت الله محمد حسین بروجردی، قم: بی تا )
۱۶)- دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوله الاسلامیه ، قم: انتشارات تبلیغات اسلامی، چ دوم، ۱۳۷۰)
۱۷)-نراقی، احمد بن محمد مهدی، حدود ولایت حاکم اسلامی، ترجمه مبحث ولایت فقیه از کتاب عوائد الایام : مرتضی حاجعلی فرد ، تهران:نشر کنگره، ویرایش دوم، ۱۳۷۸)
۱۸)-عوائد الایام ، قم: مکتبه بصیرتی، چ سوم،۱۳۶۳


نوشته شده در تاريخ جمعه 1 دی 1391برچسب:, توسط ابراهیم غلامی کارشناس ارشد اندیشه سیاسی در اسلام

زندگي نامه مقام معظم رهبري – بخش سوم

دوران مبارزات سياسي

مقام معظم رهبري، مجاهدي شجاع و با تقواست كه در سراسر زندگي پر بركتش همواره در جهاد به وسيله قلم و سخن و سلاح بوده و به خصوص از سال 1341 كه امام بزرگوار نهضت عظيم اسلامي را اغاز نمود، دقيقه أي از تلاش و جهاد بازنمانده است. رهبر عزيز در اين باره مي فرمايند: در ارتباط با ورود به ميدان مبارزه و مسائل سياسي، سالهاي 32-31 بود كه شنيدم مرحوم نواب صفوي آمدند به مشهد كه كه در اين ارتباط يك جاذبه پنهاني مرا به طرف مرحوم نواب مي كشاند و خيلي علاقه مند شدم نواب را ببينم، تا اينكه خبر دادند نواب مي خواهد به مدرسه سليمان خان جزو روزهاي فراموش نشدني زندگي من است.
وقتي ايشان با يك عده از افراد فدائيان اسلام كه كلاه پوست مخصوص به سر داشتند، وارد مدرسه شد، به هيات ايستاده و با شعار كوبنده شروع به سخنراني كرد.
محتواي سخنراني اش هم اين بود كه بايد اسلام زنده شود و اسلام حك.مت كند و در اين ارتباط پرخاشگرانه،شاه،انگليس و مسئولين مملكتي را متهم به دروغگويي كرد و گفت: اين مسئولين مسلمان نيستند !
من كه براي اولين بار اين حرفها از زبان مرحوم نواب به گوشم مي خورد؛ آن چنان حرفهايش در دلم نشست كه دوست داشتم هميشه با او باشم و همانجا اعلام شد كه فرد آقاي نواب از مهديه به مدرسه نواب خواهد رفت و فرداي آن روز مرحوم نواب صفوي به هيئت اجتماع از مهديه به سوي مدرسه نواب حركت كرد و در بين رله خطاب به مردم با صداي بلند شعار مي داد و مي گفت:
برادر غيرتمند مسلمان، بايد اسلام حكومت كند تا اينكه به مدرسه نواب وارد شد و آنجا هم با تمام وجود يك سخنراني مفصل و هيجان انگيزي ايراد كرد و بعد از سخنراني به ايشان پيشنهاد اقامه نماز جماعت شد كه قبول كردند و نماز را به امامت ايشان خوانديم و بعد از آن كه مرحوم نواب از مشهد رفتند، ما ديگر از او خبر نداشتيم تا اينكه خبر شهادتش به مشهد رسيد و وقتي خبر شهادت ايشابه مشهد آمد ماها از روي خشم و غيض منقلب بوديم، به نحوي كه در صحن مدرسه شعار مي داديم و از شاه بدگوئي مي كرديم و نكته قابل توجه اين است كه مرحوم آيه الله حاج شيخ هاشم قزويني در مشهد تنها روحاني أي بود كه بر اساس همان آزادگي و بزرگ منشي اش در مقابل شهادت مرحوم نواب عكس العمل نشان دادو در مجلس درس از شهادت مرحوم نواب صفوي و يارانش به وسيله دستگاه حاكم انتقاد شديد كرد و تاثر خودش را از شهادت آنها ابراز داشت و گفت مملكت ما كار به جاي رسيده كه فرزند پيغمبر را به جرم گفتن حقائق مي كشند!! و لذا از همان وقت جرقه اي انگيزش انقلابي اسلامي به وسيله نواب صفوي در من به وجود آمد.
هيچ شكي ندارم كه اولين آتش را مرحوم نواب در دل ما روشن كرد. بنابراين آن حالت رنگ پذيري از مرحوم نواب سبب شد كه در همان سال 34 يا 35، اولين حركت مبارزاتي ما شروع شود، به اين شكل كه يك استانداري به نام فرخ براي مشهد آمده بود و اين شخص به هيچ يك از مظاهر و ضوابط ديني احترام نمي گذاشت؛ از جمله اينكه در ماه محرم و صفر كه معمول بود سينماهاي مشهد تعطيل مي شد، ابتدا تا چهاردهم محرم اعلام تعطيلي كرد و بعد يك قدري سرو صدا شد تا بيست محرم تجديد كرد و لذا ما چند نفر بوديم كه نشستيم يك اعلاميه در ارتباط با امر به معروف و نه از منكر نوشتيم و با پست به اين طرف و آن طرف فرستاديم. (مرجعيت حضرت آيت الله العظمي خامنه أي از ديدگاه فقها و بزرگان.ص 42و43)  

همگام با امام خميني

مبارزات سياسي از سال 1341

حوزه علميه قم در سال 1341 با نداي امامت امام به پا خاست و شور ديگري در اين مركز علم و تقوي و جهاد و شهادت پديد آمد.مقام معظم رهبري در سال 1342 از طرف امام ماموريت يافت، سه پيام را به مشهد ببرد. سه پيامي كه با محرم سرنوشت سازي كه پانزده خرداد در آن اتفاق افتاد، ارتباط داشت.
پيام اول، براي علماء، خطباء منبريها وسران هياتهاي مذهبي، راجع به حمله به اسرائيل و مساله فيضيه.
پيام دوم و سوم، براي مرحوم آيه الله العظمي ميلاني (قدس) و يكي از علماي مشهد راجع به شروع مبارزه علني از هفتم محرم.
اين رسالت به خوبي به انجام رسيد و پيامها توانست موجب تشديد مبارزات در استان خراسان گردد.
سهم مقام معظم رهبري شهرستان بيرجند شد كه مركز قدرت و سيطره رژيم و به اصطلاح تيول اسدالله علم، نخست وزير وقت بود.
ايشان در بيرجند از روز سوم محرم، منبر مي روند و با آگاه بخشيدن به مردم، نهضت را شروع مي نمايند. ايشان روز هفتم محرم كه جمعيت كثيري شركت كرده بوند، قضاياي مدرسه فيضيه را با حالي پرشور و بياني گيرا گفته و مردم عجيب گريه مي كنند.
 


دوران رنج

مقام معظم رهبري در ادامه خاطراتش مي فرمايد:
آن روز منبري اولي، مطلب را طول داد و دير پايين آمد و براي من حدود نيم ساعت وقت ماند. مطلب را كه شروع كردم از شدت هيجان مي لرزيدم، هر چند به هيچ وجه نمي ترسيدم وحال مردم نيز در من اثر مي گذاشت. مردم عجيب اشك مي ريختند و هنگامي كه از منبر پايين آمدم دور مرا گرفتند كه مبادا دستگير شوم .
اين منبر در شهر خيلي صدا مي كند و فردا صبح در مجلس ديگري كه در منزل شخصي بود، جمعيت عظيمي مي آيند و آنجا نيز مسائل روز مطرح مي گردد.
مقام معظم رهبري در اين باره مي گويد:
روحاني مشهوري در بيرجند به نام تهامي كه آن روز به من گفت: با اينكه من در اين شهر از همه مطلع ترم اما اين گونه مسائل را نمي دانستم و اگر غير از شما كس ديگري مي گفت باور نمي كردم و در هيچ جرياني اين همه گريه نكرده ام.
معظم له صبح روز نهم روز تاسوعا منبر داغي مي روند و بعد از ان دستگير مي شوند و دو روز در بيرجند نگه مي دارند و سپس به مشهد برده و تحويل ساواك مشهد مي دهند و از آنجا به زندان مخروبه در دژبان مي برند كه حتي از وسايل اوليه زندان هم محروم باشد.
حدود ده روز اين دوره زندان طول كشيد. ايشان در اين مورد مي گويند:
بد نبود، تجربه جديدي بود، يك دنياي جديدي بود با ساواك، با بازجوئيها و دعواها و اوقات تلخيها ، اهانتهاي شديد وخلاصه ناراحتيهاي مبارزه معظم له فعاليت هاي خود را بعد از آزادي مي فرمايد :
بعد از آزادي نشستيم و با دوستان قرار گذاشتيم كه اين دفعه با قرار درست و حسابي و حساب شده، هركدام به يك نقطه كشور برويم و حقايق را بيان كنيم، البته اختناق زياد بود. دستگاه هم آماده سركوبي بيشتر شده بود در آن موقع هنوز هم مردم از تاثير پانزده خرداد بيرون نيامده بودند. سركوبي شديد مردم وجنايات رژيم، برخي را به محافظه كاري كشانده بود؛ هر چند برخي ديگر را به مقاومت بيشتر وجهاد بزرگتر مي خواند.
ماه رمضان سال 1342 مصادف با بهمن و سالگرد رفراندم قلابي شاه بود، امام خميني در حصر بودند و امكان برنامه ريزي براي ماه مبارك از طرف ايشان نبود لذا از طرف مراجع و روحانيت به خصوص شاگردان نزديك امام با برنامه حساب شده راه افتادند.
معظم له در اين باره مي فرمايد:
از قم كه راه اقتاديم با يك اتوبوس كه حدود سي نفر طلبه داشت، حركت كرديم. داخل اتوبوس طلبه ها با رتبه هاي مختلف نشسته بودند. همان طور سر راه پياده مي شدند. من آخرين نفر بودم كه بايد كرمان پياده مي شدم.
ايشان در كرمان دو سه روزي به سخنراني و مذاكره با علماء و طلاب و افراد مبارز پرداخته و سپس با ماشين به زاهدان مي روند بالاخره روز پانزده رمضان كه تولد حضرت امام حسن مجتبي(ع) است سخنراني داغ و پر محتوا و پر شوري را ايراد مي كنند كه ساواك آنجا، شب همان روز يعني شب شانزدهم ماه رمضان دستگير مي كند و با هواپيما به تهران مي فرستد يك شب در پادگان سلطنت آباد نگاه مي دارند و فرداي آن روز ايشان را به زندان قزل قلعه تحويل مي دهند و حدود دو ماه هم اين زندان طول مي كشد و پس از آزادي به ديدار امام در منزل واقع در قيطريه كه در حقيقت زنداني محترمانه بود مي رود و به قول خودشان:
خستگي را از تنم دور كرد و به قدري ذوق زده بودم كه گريه مي كردم و امام خيلي ملاطفت فرمودند به امام عرض كردم از اين ماه رمضان به علت نبودن جنابعالي آن طور استفاده نشده كه بايد بشود لذا از اين ماه رمضان به علت نبودن جنابعالي آن طور استفاده نشده كه بايد بشود لذا از حالا بايد به فكر محرم آينده بود.
خلاصه اين كه در روز چهاردهم فروردين 1346 مقام معظم رهبري را در مشهد براي چندمين بار به بهانه ترجمه كتاب آينده در قلمرو اسلام دستگير مي كنند و به زندان مي برند چهار ماه زندان مي مانند با فشارهاي شديدي كه ساواك وارد مي ساخت، اما با تاييدات الهي ساواك را فريب مي دهند و ساواك نمي تواند مطالبي را از ايشان بدست اورد.
مقام معظم رهبري در همان سال 1346 در قم در ارتباط با اين كتاب صلح امام حسن (ع) و آينده در قلمرو اسلام و مسلمانان در نهضت هندوستان براي چندمين بار دستگير شدند اكما همان روز ازاد گشتند.

تلاشي ديگر
در سال 1349 پس از فوت مرحوم آيت الله العظمي حكيم كه دوباره فرصت براي تبليغ خط امام و مرجعيت ايشان و اظهار وفاداري نسبت به رهبر انقلاب اسلامي بدست آمده بود، دوباره ايشان دستگير شدند بعد از آزادي از زندان ، دائم مشغول تربيت افراد و سازمانده عناصر مورد اطمينان و ارتباط با گروههاي فعال و مبارز بودند و برا سهولت اين كار تدريس و امامت جماعت مسجد را هم پذيرفتند. (اصولا سالهاي 47 تا 1350 فعاليتهاي فرهنگي انقلابي و تلاش آرام بود كه مقام معظم رهبري اين سالها را سالهاي پرشور فعاليتهاي مخفي مي نامند)
ابتدا در مسجد صديقيها، مشهور به مسجد تركها در بازار مشهد درس تفسير را شروع كردند و بعد از مدتي كوتاه چون جمعيت زياد بود به مدرسه ميرزا جعفر در طبقه دوم سالن كتابخانه منتقل شده و تدريس را اداكمه دادند در اين تفسير،طلاب و برخي از مردم متدين و وارد به مسائل مذهبي مشهد شركت مي كردند دستگيري سال 1349، موقتا اين تدريس را متوقف كرد.
زندان سال 1349 بيش از چهار ماه طول كشيد و پس از آزادي دوباره به فعاليت پرداختند. و در سال 1350 پس از عمليات انفجار دكلهاي برق هنگام جشنهاي دو هزار و پانصدمين سال ستمشاهي معظم له را دستگير مي كنند و اين بار ايشان را تحت شكنجه هاي شديد قرار مي دهند و در سلول تاريك و نمور بدون هيچگونه روشنايي زنداني مي كنند و پس از پنجاه وچند روز حدود دو ماه وي را آزاد مي سازند.
معظم له دوباره در مسجد امام حسن (ع) مشغول فعاليت مي شوند و بعد از مدتي از ايشان براي امات جماعت مسجد كرامت نزديك باغ نادري مشهد كه يكي از شلوغ ترين و حساسترين نقاط اين شهر است دعوت به عمل مي آيد كه به علت ازدحام مردم و استقبال شديد توده هاي انبوه، از طرف ساواك مسجد را براي مدتي تعطيل مي نمايند.
اين فعاليتها موجب شده بود كه ساواك ايشان را تحت مراقبت ويژه بگيرد و همواره يا احضار به ساواك كرده، بازجويي كند و يا منزل ايشان را محاصره و از رفت آمد افراد ممعانت به عمل آورد و به تدريج درسهاي ايشان را نيز با زور تعطيل نمايد.
و بالاخره هم در دي ماه سال 1353 ايشان را دستگير و به تهران آورده، در زندان و شكنجه گاه مخوف ساواك يعني كميته مبارزه با خرابكاري به طور انفرادي محبوس مي كنند.اين دوره از زندان حدود دو ماه به طول انجاميد و تمام اين مدت در سلولهاي انفرادي يا دو سه نفره همراه با شكنجه هاي شديد گذشت.
بعد از آزادي از زندان معظم له دوباره به مشهد رفته و با مبارزه و جهاد خستگي ناپذيرش را دنبال كردند. اين بار مسئوليتها بسيار شديدتر از گذشته بود.
با اوج گرفتن مبارزات در سال 1356 احساس روحانيت و مردم به لزوم تشكلي اسلامي، در مشهد هسته اوليه تشكلي اسلامي با رهبري امام و مديريت روحانيت متعهد و انقلابي شكل گرفت.
معظم له در اين باره مي فرمايد:
تابستان سال 1356 در مشهدبا دو نفر از برادران نشسته بوديم، مرحوم آقاي رباني املشي و آقاي موحدي كرماني، صحبت اين شد كه مبارزين و مخصوصا روحانيت كه عمده ترين مبارزين بودند چرا متشكل نيستند؟
پيشنهاد شد كه بياييم تشكيلاتي را به وجود آوريم. درهمان جلسه گفته شد كه اگر آقاي بهشتي در اين تشكيلات باشند، اين تشكيلات عاقبت به خير خواهد شد و به جايي خواهد رسيد.
از حسن اتفاق ، شهيد بهشتي و شهيد باهنر هم در همان موقع در مشهد بودند، و لذا جلسه با شركت اين عزيزان تشكيل و سنگ بناي تشكل اسلامي گذاشته مي شود. خبر اين تشكيلات را هم به زندان براي علماي در بند از جمله آقاي هاشمي رفسنجاني مي فرستند و آنها هم تاييد مي كنند. شهيد مطهري هم درهمان سال در پيامي كه از نجف از طرف امام آورده بودند مبارزين سابقه دار را به گردهم جمع شدن، دعوت مي كنند و همين ارتباطات باعث گرديد كه تظاهرات عظيم سال 56-57 سازمان يابد و نقش مقام معظم رهبري در پايه گذاري اين تشكل بسيار قابل توجه است آنهم تشكلي كه به خاطر خدا و جهاد و شهادت پديد آمده بود نه براي قدرت طلبي و به دست آوردن موقعيت و مقام .

تبعيدي ديگر

درگير و دار اين فعاليت ها در سال 1356 رژيم ستمگر با نهايت خشونت ايشان را دستگير مي كند و پس از چند شب زندان ايشان را به ايرانشهر تبعيد مي نمايد و تا سال 1357 طول مي كشد و در اين سال با اوج گيري انقلاب و بيرون رفتن كنترل اوضاع از دست رژيم،معظم له به مشهد باز مي گردند وبه دستور امام براي شوراي انقلاب اسلامي دعوت مي شوند و به تهران مي آيند.
هفت ساعت تمام سروپا ايستاد و سخنراني كرد و توطئه كمونيستها خنثي شد.
در روزهاي آخر نظام ستمشاهي، كمونيستها به فكر افتادند از فرصت استفاده كرده با سازمانده عناصر خويش، انقلاب اسلامي را تبديل به يك انقلاب به اصطلاح دمكراتيك خلقي نمايند.
به همين منظور بهترين جا را براي كار،كارخانه جنرال موتورز در جاده كرج تشخيص دادند،زيرا آنجا هم از تهران دور بود كه مركز قيام مردم متدين و مسلمان بود و هم مي توانستند نيروهاي كمونيست و عناصر ديگر ضد انقلاب را به دور از چشم مردم مذهبي در آنجا متمركز كرده،به تصور خام خودشان يك حمله به تهران نموده،مراكز حساس را اشغال نمايند و حكومت كمونيستي را برقرار سازند. البته اين نقشه به جايي نمي رسيد،اما در روزهاي حساس 19تا22 بهمن ممكن بود بالاترين كمك را به رژيم در حال اضمحلال بنكايد و موفقيت مردم را به تاخير اندازد و اين فرصتي به استكبار بدهد تا نقشه هاي جديدي طرح نمايد.
آنها حدود پانصد دانشجو و كارمند و افراد ديگر از مشاغل مختلف را كه داراي افكار كمونيستي بودند به كارخانه كشاندند و با نطقهاي محرك، كارگران را نيز به دور خويش جمع كردند و در روزنامه ها اعلاميه دادند و از همه نيروهاي به اصطلاح دمكراتيك و خلقي دعوت كردند كه به اين جمع و حركت انقلاب توده هاي خلق!! بپيوندند.
خبر كه به دفتر تبليغات امام رسيد، چند نفر از علماء و شهيد ديالمه از شهداي هفتم تير به آنجا اعزام شدند؛ اما كاري از پيش نبردند.
مقام معظم رهبري نيز دوبار به آنجا رفتند،بار دوم ظهر، با ماشين خودشان كه رانندگي مي كردند در حالي كه نهار نخورده بودند به طرف كارخانه حركت مي كنندو در راه كمي نان و پنير خريده در همان حال رانندگي، مي خوردند و به كارخانه مي روند و سخنراني كوتاه كرده برمي گردند؛ اما روز بيستم بهمن قضيه به مرحله خطرناكي مي رسد، پانصد كمونيست به علاوه هشتصد كارگر اين كارخانه جمع قابل توجه را تشكيل مي دادند كه كاملا داشتند مجهز مي شدند و بيم اين مي رفت كه اينان مسلح شوند و در آن گير و دار نبرد آخرين با رژيم، ايجاد جنگ داخلي كنند و اين از خيانت كمونيستها بعيد نبود. به همين علت شهيد ديالمه به دفتر تبليغات امام آمد و با نگراني گفت وضع خطرناك است و بايد چاره أي جدي انديشيد و كسي به آنجا برود كه بتواند از عهده اين مهم بر آيد .
مقام معظم رهبري شخصا اين كار را به عهده گرفت و به سرعت به كارخانه رفتند.
يك گروه حزب الله هم از مدرسه رفاه براي پشتيباني اعزام شدند. مقام معظم رهبري عصر كه به كارخانه مي رسند با زحمت وجسارت به پشت تريبون مي روند و شروع به سخنراني كرده،به سوالات پاسخ مي دهند .
در پاسخ به سوالات،كمونيستها را به شدت محكوم مي كنند و لذا آنها براي رهائي از بن بست دستجمعي شروع به خواندن سرودهاي كمونيستي مي كنند و دستهاي خود را بالاي سر برده، محكم به هم مي كوبند. اما معظم له تريبون را رها نمي كند به سخنان خود ادامه مي دهند. نزديك مغرب اعلام اذان و نماز جماعت مي كنند .
كمونيستها مي بينند اوضاع دارد به ضرر آنها تغيير مي كند؛لذا براي اينكه سخنان ايشان به گوش كارگران نرسد و آنها متوجه حقايق نشوند ، برقها را خاموش مي كنند .
در تاريكي مقام معظم رهبري بلندگو را به يكي از دوستان سپرده، خود بلند فرياد مي زنند كه ناراحت نباشيد،چيزي نيست،به حرفهاي من گوش كنيد. سپس از روي ميزها، از ميزي به ميز ديگري رفته و در هر ميز شروع به شعار و صحبت و تهييج و آگاه بخشيدن به كارگران مي كنند. ايشان مي فرمايند :
در هر حال ما نماز را به جماعت خواهيم خواند. آنها به مجادله بر مي خيزند دانشجويي با لباس كارگري به نام يك كارگر به سوال مي پردازد.ايشان مي گويند:كارتت را نشان بده او نمي تواند و مساله روشن مي شود. چند نفر ديگر را به همين ترتيب افشاء مي كنند سپس فكر مي كنند كه موقع آن رسيده كه كارگران را كه اكثر مسلمان و داراي معتقدات مذهبي هستند از كمونيستها جدا كنند و بهترين راه نماز جماعت است.
لذا اعلام مي كنند كه هر كس مسلمان و اهل نماز است به نماز جماعت در صحن كارخانه بيايد. و بالاخره حدود ساعت 30/8 شب حدود دو ساعت پس از مغرب نماز جماعت در صحن كارخانه به امامت معظم له تشكيل مي گردد و كارگران براي نماز مي ايند و كمونيستها در سالن كارخانه باقي مي مانند،صداي دلنشين و رساي معظم له حال كارگران را تغيير مي دهد و دعاي بعد از نماز كاملا صحنه را عوض مي كند. با استفاده از اين فرصت، ايشان كارگران را به مسجد دعوت مي كند و انها به مسجد كارخانه مي روند و در آنجا همراه با حزب الهي هايي كه از مدرسه رفاه آمده بودند،تجمعي ايجاد مي شود كه با ارشاد و راهنمايي معظم له عليه كمونيستها مي شورند و فردا خودكارگران آنها را از كارحانه با كتك بيرون مي كنند و توطئه أي بزرگ كه مي رفت تا جنگ داخلي را در آن بحبوحه انقلاب پديد آورد به رژيم فرصت تجديد قوا دهد با درايت و فداكاري معظم له خنثي گرديد .
نكته مهم اين است كه ان شب آيت الله خامنه اي هفت ساعت تمام سرپا ايستاد و سخنراني كرد و تا صبح به فعاليت پرداخت تا اين خطر را توانست دفع نمايد. (مرجعيت حضرت آيه الخامنه أي از ديدگاه فقها و بزرگان-(ص61-63))
مقام معظم رهبري درباره ي خاطره ي آن روز مي فرمايد :
ما يك ستاد جديدي هم در دبيرستان علوي اسلامي تشكيل داديم براي كارهاي تبليغات و اعزام افراد به كارخانه ها ؛ براي اين كه كارگرها را توجيه نمايند و از نفوذ بعضي از عناصر مخرب كه داشت در كارخانه ها صورت مي گرفت، جلوگيري كنند، و كارهاي تبليغاتي گوناگون ديگر كه دفتر تبليغات امام و سازمان تبليغات اسلامي و مدرسه ي شهيد مطهري، همه از همان تشكيلات كوچك آن روز سرچشمه گرفت و منشعب شد.
يك روزي كه من داشتم بين اين دو، سه مقر براي انجام يك كاري با عجله مي رفتم ،يكي از دوستان مرا نگهداشت ،گفت: شماها اين جا مشغول كارهاي خودتان هستيد ؛ لكن عوامل كمونيست در كارخانه ها رفتند و دارند كارگرها را تحريك مي كنند و كارهاي مخرب انجام مي دهند. و چون آن روزها لحظات آن قدر پرحادثه بود كه قدرت ذهني وحتي چشم انسان قادر نبود همه ي اين حوادث را ببيند و تمام مشكلات و فتوحات و حوادث و تازه هاي كشور در اين محدوده هاي مكاني كوچك ، در ان چند روز داشت خودش را نشان مي داد و بر يك عده معدودي تحميل مي شد كه بايد آنها را حل و فصل كنند ، و واقعا چنين قدرتي براي هيچ كس وجود نداشت ، خيلي روزهاي دشوار و پرحادثه أي بود،لذا مطلب به نظرم خيلي جدي نيامد و حساس نشدم ، و رفتم در آن محلي كه داشتيم ، همان دبيرستان علوي ، كه يك نفر ديگر با همان برادر آمد ، يك گزارش مفصل تري داد. من احساس كردم يك حادثه اي هست. تصميم گرفتم بروم از نزديك ببينم . پرسيدم كجا بيشتر حساس است؟يك كارخانه اي را اسم آوردند و گفتند: در اين كارخانه هشتصد نفر بودند . همان طور كه مي دانيد ، وقتي در يك بخشي از مناطق كارگري تهران كه كارخانه هاي زيادي نزديك هم هستند، اگر هر حادثه أي در يكي از اين كارخانه ها اتفاق مي افتاد ، مي توانست با سرعت به جاهاي ديگر سرايت كند و معلوم شد اينها مي خواستند يك پايگاه براي خودشان درست كنند كه همين جا را پايگاه قرار دادند . و مسئولان آن جا را تهديد به قتل و ارعاب مي كردند تا كارگرها احساس پيروزي بكنند و آنها هم نقطه نظرهاي خاص خودشان را اعمال نمايند.
من وقتي رفتم آن جا ديدم وضع آن طور است. مشغول حل و فصل قضايا شدم.

 


نوشته شده در تاريخ جمعه 1 دی 1391برچسب:, توسط ابراهیم غلامی کارشناس ارشد اندیشه سیاسی در اسلام

مام(ره)زندگینامه ومبارزات سیاسی(بررسي نهضت امام خميني چاپ ارسال به دوست

موضوعات: امام (ره) زندگینامه و مبارزات سیاسی به نقل از کتاب: بررسي­و­تحقيق از نهضت امام­‌خميني

شرح : امام‌خميني در تاريخ بيستم جمادي الثاني / 1320 هجري قمري ـ مصادف با سال روز ميلاد بانوي بزرگ اسلام حضرت فاطمه (ع) ـ در شهرستان «طين» چشم به جهان گشود پدر ايشان آيت‌الله شهيد، مرحوم سيد مصطفي موسوي ـ فرزند برومند علامه‌ي جليل القدر مرحوم سيد احمد موسوي است که بنا به دعوت و درخواست مرد نيکوکار و بزرگوار به نام «يوسف خان کمره‌اي» که براي زيارت به عتبات مقدسه مشرف شده بود ـ به منظور ارشاد و پيشوايي اهالي «خمين» به آن­ سامان مي‌روند و با دختر مرحوم «يوسف خان» ازدواج مي‌کنند. از فرزندان ايشان يک دختر و پسر به نام‌هاي «صاحبه» و «مصطفي» باقي مي‌مانند.
... مرحوم سيد مصطفي نيز تحصيلات خود را در نجف اشرف و سامرا» در عهد ميرزاي شيرازي دنبال کرده در زمره‌اي علما و مجتهدين عصر خود قرار مي‌گيرند و پس از بازگشت از نجف اشرف زعامت و پيشوائي اهالي خمين و حومه را عهده‌دار مي‌شوند.
در تاريخ ذيحجه‌ي 1320 قمري در بين راه خمين ـ اراک مورد سوء قصد بعضي از اشرار قرار مي‌گيرند و بر اثر اصابت چند گلوله به کتف و کمر ايشان در سن 47 سالگي به شهادت مي‌رسند. جنازه‌ي آن مرحوم به نجف اشرف منتقل گرديده و در آنجا دفن مي‌شود.
آيت‌الله شهيد سيد مصطفي داراي سه پسر و سه دختر بوده‌اند که پسرهاي ايشان عبارتند از:
1ـ سيد مرتضي (معروف به پسنديده) که از علماي جليل‌القدر و ساکن قم مي‌باشد.
2ـ سيد نورالدين که از محترمين مقيم تهران بودند و در تاريخ شعبان 1396 به رحمت ايزدي پيوستند.
3ـ سيد روح الله و امام خميني که آخرين فرزند آن مرحوم مي‌باشند.
مادر امام‌خميني بانو «هاجر» زني از خاندان علم و تقوا و معاريف است پدر آن مرحوم حضرت آيت‌الله مرحوم ميرزا احمد از علما و مدرسين والا مقام است و بعضي از اساتيد فن و معاريف مناطق کربلا و نجف در محضر ايشان تلمیذ کرده‌ا‌ند.
عموهاي مرحومه‌‌ي بانو هاجر به نام‌هاي
1ـ آخوند ملا محمدجواد
2ـ آقا نجفي ملايري
3ـ آقا شيخ فضل الله
و برادرهاي آن مرحومه.
1ـ حاج ميرزا مهدي
2ـ ميرزا عبدالحسين
3ـ حاج ميرزا زين العابدين
4ـ آقا حبيب
همگي از روحانيون و بعضي از آنان از بزرگان و رؤساي روحانيت عمل بودند.
.... با شهادت مرحوم سيد مصطفي، خواهر والاقدر ايشان، سرکار عليه مرحومه‌ي بانو «صاحبه» به خانه‌ي برادر شهيد خود رفته سرپرستي کودکان خردسال آن مرحوم را عهده‌دار مي‌گرديد.
در صفات و خصايص حميده‌ي اين بانو داستانهايي نقل کرده‌اند. امام خميني از پنج ماهگي تحت سرپرستي عمه‌ي عزيزش بانو (صاحبه) و مادربزرگوارش (بانو هاجر) قرار گرفت. در دامن پاک آن دو بانوي پرهيزگار پرورش يافت.
ضمناً دايه‌اي نيز به نام «نه نه خاور» براي ايشان بود که در نگهداري و پرستاري ايشان کمال کوشش را مبذول مي‌داشت.
... امام خميني که داراي هوش و استعداد سرشاري بود در همان اوان کودکي آغاز به درس کرد و داخل منزل خود، نزد معلمي به نام «ميرزا محمود» به خواندن و نوشتن مشغول گرديد و سپس قدم به مکتب گذاشت و نزد و پيش استاد ديگري بنام «شيخ جعفر» به درس و آموزش ادامه داد و آنگاه به مدرسه‌ي جديد ـ که در آن روز تازه تأسيس شده بود قدم گذاشت و پيش شخصي به نام «آقا حمزه‌ي محلاتي» که استاد خط بود به تمرين و تعليم خط پرداخت.
و بالاخره پيش از آنکه 15 سال را تمام کرد. تحصيلات فارسي آن روز را به پايان رسانيد و در خواندن و نوشتن از استاد بي‌نظير گرديد. آنگاه به تحصيل علوم اسلامي پرداخت و در محضر برادر بزرگوارش حضرت آيت‌الله (پسنديده) صرف و نحو و منطق را آغاز کرد و تا سال 1338 ق به تحصيل مقدمات در محضر ايشان ادامه داد و آنگاه که نباشد براي ادامه‌ي تحصيل به حوزه‌ي علميه‌ي اصفهان رهسپار گردد، نغمه‌ي دل‌انگيز و روحاني حوزه‌ي علميه اراک که در آن روز تحت زعامت استاد بزرگ مرحوم حاج شيخ عبدالکريم حائري يزدي رونق به سزائي داشت.
ايشان را به آن سو جذب کرد و در سال 1339 ق به اراک شتافت و در محضر اساتيد به آموختن ادبيات گرديد و در سال 1340 ق که مرحوم آيت‌الله حائري حوزه‌ي علميه‌ي اراک را به شهر مقدس قم انتقال داد. ايشان نيز که تازه کتاب معلول را شروع کرده بود به قم رفت و در مدرسه‌ي (دارالشفاء) مسکن گزيد و در حوزه‌ي جديدالتأسيس قم تحصيلات خود را با جديت بيشتري دنبال نمود.
... با پشتکار و کوشش‌هاي شبانه‌روزي موفق شد که تا سال 1345 ق سطوح عاليه را به پايان رسانيده در حوزه‌ي درس مرحوم شيخ عبدالکريم حائري شرکت نمايند و در محضر آن استاد بزرگ، پايه‌هاي علمي و مباني فقهي و اصولي خود را تحکميل و تکميل کرده به درجه‌ي اجتهاد فايق کرد و در سال 1355 ق که آيت‌الله حائري از جهان رخت بربستند امام خميني داراي مبناي متقن، مستقل و محکم بوده در زمره‌ي مجتهدين مبرز و نوابغ علمي قرار داشت و همانند ستاره‌ي درخشاني در‌آسمان علم و فضيلت حوزه‌ي قم مي‌درخشيد و از برجسته‌ترين علماي حوزه‌ي قم به شمار مي‌آمد.
... امام خميني علاوه بر مقام ممتاز فقاهت، در علوم هيئت، فلسفه، حکمت و عرفان نيز داراي مهارتي ويژه و تخصصي کامل مي‌باشد. استاد ايشان در علم هيئت مرحوم شيخ علي‌اکبر يزدي (معروف به حکيم) مي‌باشند و متون مختلفه‌ي کتب عرفان، حکمت، فلسفه را از عالم مهذب مرحوم شيخ محمد علي شاه آبادي فرا گرفته است.
امام‌خميني که به حق مي‌دانست علم حقيقي ثمره و نتيجه‌ي تقوا مي‌باشد از همان آغاز جواني، همزمان با تحصيل علوم اسلامي درمقام تهذيب نفس و خودسازي برآمده به تحصيل معنويات و کسب فضايل انساني و روحاني پرداخت و در مدتي بسيار کوتاه در اين رشته موفقيت بزرگ و درخشاني کسب کرد تا آنجا در همان اوان جواني سرآمد پارسايان و پرهيزکاران عصر خويش قرار گرفت و در ميان شخصيتهاي بزرگ علمي و روحاني، محافل مذهبي و عامه‌ي مردم قم مقام و منزلت ويژه و پرارجي کسب کرد و أبهت و عظمت شگرفي از ايشان در دلها بوجود آمد.
امام خميني در سايه خودسازي و تهذيب نفس موفق شد که از بسياري صفات و شيوه‌هاي ناموزون و رذايلي که دامنگيز بعضي از مقامات روحاني مي‌باشد دور بماند و دامان والاي خود را از آلودگي‌هاي نام‌جوي، خودنمائي، جاه طلبي، رياکاري و ديگر صفات رذيله، پاک و مبرا نگه دارد و به مشتهيات دنيا بي‌اعتنا باش.
از روز جواني به مقام اجتهاد رسيد تا به امروز که بر کرسي قيامت و امامت نشسته است در راه شناساندن خود به دست آوردن مقام و مسند کوچک‌ترين گامي برنداشته است و وجوهات شرعيه و حقوق نيازمندان و رنجبران را صرف نام‌جويي، مسنديابي و تبليغات شخصي نکرده است.
... امام خميني تا سال 1348 ق تنها مي‌زيست.
ولي در آن سال زمينه‌ي ازدواج ايشان فراهم آمد و دخت مکرمه‌ي آيت‌الله آقاي حاج ميرزا محمد ثقفي تهراني به عقد ايشان درآمد. آيت‌الله آقاي حاج ميرزا محمد ثقفي ـ فرزند مرحوم آيت‌الله آقاي حاج شيخ ابوالفضل کلانتر ـ که در آن روز در حوزه‌ي علميه‌ي قم مي‌زيستند به واسطه‌ي مرحوم آيت‌الله لواساني با امام خميني آشنائي پيدا کردند و در همان برخوردهاي اوليه، شيفته‌ي فضايل علمي و اخلاقي و مجذوب روح با عظمت ايشان قرار گرفتند و از اين رو بي‌دغدغه و تأمل پيشنهاد ايشان را در امر ازدواج پذيرفته، دختر خويش را به عقد ايشان درآوردند.
... ثمره‌ي اين ازدواج با ميمنت، دو پسر و 3 دختر بود که پسران ايشان عبارتند از:
حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاي حاج سيد مصطفي... آقاي حاج سيد مصطفي که اولين فرزند ايشان مي‌باشد در ماه رجب 1349 ق مطابق آذرماه 1309 شمسي به دنيا آمد. در سن 15 سالگي به تحصيل علوم اسلامي پرداخته تا حدود 22 سالگي را به پايان رسانيد و تقريباً ‌در سن 27 سالگي به درجه‌ي اجتهاد رسيد.
استاد ايشان در مرحله‌ي اول امام‌خميني و در مرحله‌‌ي دوم مرحوم آيت‌الله بروجردي مي‌باشند. چند سالي نيز از حوزه‌ي درس آيت‌الله مرحوم حاج سيد محمد داماد استفاده‌ي علمي کرده است.
حضرت علامه آقاي حاج سيد مصطفي اکنون در حوزه‌ي علميه‌ي نجف‌يي (تبعيدگاه خود) به تدريس خارج اصول و تأليف و تصنيف مشغول است و در رشته‌هاي مختلف علوم کتاب‌هايي نوشته که هنوز به چاپ نرسيده است و از آن جمله:
«القواعد الحکميه» ـ «القواعد الرجاليه» ـ «القواعد الاصوليه» کتاب اجاره ـ کتاب البيع که 3 جلد است ـ دو جلد کتاب در فقه (مکاسب محرمه) که در تبعيدگاه ترکيه به رشته‌ي تحرير درآورده است. يک دوره اصول مختصر و مفصل که مفصلش هنوز به پايان نرسيده ضمناً‌ ايشان در سال 1335 شمسي با دخت والاگرام حضرت آيت‌الله آقاي حائري ازواج کرده است.
ساير : بررسي و تحقيق از نهضت امام ‌خميني
محمد خوانساري
ني
سوم
1372
شماره صفحه : 20-32 
عنوان ماخذ : بررسي تحقيق از نهضت امام‌خميني
دوره : حکومت رضا شاه از کودتا تا انقلاب اسلامي (از سال 1332 تا 1357)


نوشته شده در تاريخ جمعه 1 دی 1391برچسب:, توسط ابراهیم غلامی کارشناس ارشد اندیشه سیاسی در اسلام

زندگينامه مقام معظم رهبری
سيد على حسینی خامنه‌اى فرزند مرحوم حجت‌الاسلام‌ و المسلمين حاج سيد جواد حسينى خامنه‌اى، در فروردین ماه سال ۱۳۱۸ شمسی برابر با ۱۳۵۸ قمرى در مشهد مقدس چشم به دنيا گشود. او دومين پسر خانواده بود و زندگى مرحوم سيد جواد خامنه‌اى هم مانند بيشتر روحانيون و مدرسان علوم دينى، بسيار ساده: «پدرم روحانى معروفى بود، اما خيلى پارسا و گوشه‌گير [...] زندگى ما به‌سختى مى‌گذشت. من يادم هست شب‌هايى اتفاق مى‌افتاد كه در منزل ما شام نبود. مادرم با زحمت براى ما شام تهيه مى‌كرد. [...] آن شام هم نان و كشمش بود.»
امّا خانه اى را که خانواده سيّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنين توصيف مى کنند:
«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، يک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقير نشين مشهد بود که فقط يک اتاق داشت و يک زير زمين تاريک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم ميهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر اين که روحانى و محل مراجعه مردم بود، ميهمان داشت) همه ما بايد به زير زمين مى رفتيم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمين کوچکى را کنار اين منزل خريده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شديم
رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقير امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صميمي، اينگونه پرورش يافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سيد محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را ياد بگيرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسيس اسلامى «دارالتعّليم ديانتى» ثبت نام کردند و اين دو دوران تحصيل ابتدايى را در آن مدرسه گذراندند.
در حوزه علميه
ايشان از دوره دبيرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جديد وارد حوزه علميه شد و نزد پدر و ديگر اساتيد وقت ادبيات و مقدمات را خواند.
درباره انگيزه ورود به حوزه علميه و انتخاب راه روحانيت مى گويند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب اين راه نورانى روحانيت پدرم بودند و مادرم نيز علاقه مند و مشوّق بودند».
ايشان کتب ادبى ار قبيل «جامع المقدمات»، «سيوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سليمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نيز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد. کتاب «معالم» را نيز در همان دوره خواند. سپس «شرايع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا ميرزا مدرس يزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شيخ هاشم قزوينى و بقيه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگيزى در پنچ سال و نيم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سيد جواد در تمام اين مراحل نقش مهّمى در پيشرفت اين فرزند برومند داشت. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمينه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آيت الله ميرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شيخ رضا ايسى» خواندند.
 در حوزه علميه نجف اشرف
آيت الله خامنه اى که از هيجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آيت الله العظمى ميلانى شروع کرده بودند. در سال 1336 به قصد زيارت عتبات عاليات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سيد محسن حکيم، سيد محمود شاهرودى، ميرزا باقر زنجانى، سيد يحيى يزدى، و ميرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدريس و تحقيق آن حوزه علميه را پسنديدند و ايشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّتى ايشان به مشهد باز گشتند.
 در حوزه علميه قم
آيت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علميه قم به تحصيلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آيت الله العظمى بروجردى، امام خمينى، شيخ مرتضى حائرى يزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که يک چشم پدر به علت «آب مرواريد» نابينا شده است، بسيار غمگين شدند و بين ماندن در قم و ادامه تحصيل در حوزه عظيم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در ترديد ماندند. آيت الله خامنه اى به اين نتيجـه رسيدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمايند. ايشان در اين مـورد مى گويند:
«به مشهد رفتم و خداى متعال توفيقات زيادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظيفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفيقى داشتم، اعتقادم اين است که ناشى از همان بّرى «نيکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آيت الله خامنه اى بر سر اين دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتيد و آشنايان افسوس مى خوردند که چرا ايشان به اين زودى حوزه علميه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آينده چنين و چنان مى شدند!... امّا آينده نشان داد که انتخاب ايشان درست بوده و دست تقدير الهى براى ايشان سر نوشتى ديگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آيا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولايت امر مسلمين خواهد رسيد؟! ايشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ايام تعطيل يا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصيلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتيد بزرگ حوزه مشهد بويژه آيت الله ميلانى ادامه دادند. همچنين ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصيل و مراقبت از پدر پير و بيمار، به تدريس کتب فقه و اصول و معارف دينى به طلـّاب جوان و دانشجويان نيز مى پرداختند.
 مبارزات سياسى
آيت الله خامنه اى به گفته خويش «از شاگردان فقهى، اصولى، سياسى و انقلابى امام خمينى (ره) هستند» امـّا نخستين جرقـّه هاى سياسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهيد راه اسلام شهيد «سيد مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ايشان زده است، هنگاميکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائيان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سليمان خان، سخنرانى پر هيجان و بيدار کننده اى در موضوع احياى اسلام و حاکميت احکام الهى، و فريب و نيرنگ شاه و انگليسى و دروغگويى آنان به ملـّت ايران، ايراد کردند. آيت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سليمان خان بودند، به شدّت تحت تأثير سخنان آتشين نوّاب واقع شدند. ايشان مى گويند: «همان وقت جرقه هاى انگيزش انقلاب اسلامى به وسيله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هيچ شکى ندارم که اولين آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد».
 همراه با نهضت امام خمينى (قدس سره)
آيت الله خامنه اى از سال 1341 که در قم حضورداشتند و حرکت انقلابى واعتراض آميز امام خمينى عليه سياستهاى ضد اسلامى و آمريکا پسند محمد رضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد ميدان مبارزات سياسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشيب هاى فراوان و شکنجه ها و تبعيدها و زندان ها مبارزه کردند و در اين مسير ازهيچ خطرى نترسيدند. نخستين بار در محرّم سال 1383 از سوى امام خمينى (قدس سره) مأموريت يافتند که پيام ايشان را به آيت الله ميلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبليغاتى روحانيون در ماه محرّم و افشاگرى عليه سياست هاى آمريکايى شاه و اوضاع ايران و حوادث قم، برسانند. ايشان اين مأموريت را انجام دادند و خود نيز براى تبليغ، عازم شهر بيرجند شدند و در راستاى پيام امام خمينى، به تبليغ و افشاگرى عليه رژيم پهلوى و آمريکا پرداختند. بدين خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگير و يک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اينکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پيش آمدن حادثه خونين 15خرداد، باز هم ايشان را از بيرجند به مشهد آورده، تحويل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترين شرايط و شکنجه و آزارها زندانى شدند.
 دوّمين بازداشت
در بهمن 1342 - رمضان 1383- آيت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و ديدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ايشان بويژه درايـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلـّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روزپانزدهم رمضان که مصادف با ميلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ايشان در افشاگرى سياستهاى شيطانى و آمريکايى رژيم پهلوى، به اوج رسيد و ساواک شبانه ايشان را دستگير و با هواپيما روانه تهران کرد. رهبر بزرگوار، حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شکنجه ها را تحمّل کردند.
 سوّمين و چهارمين بازداشت
کلاسهاى تفسير و حديث و انديشه اسلامى ايشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظير جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همين فعاليت ها سبب عصبانيت ساواک شد و ايشان را مورد تعقيب قرار دادند. بدين خاطر در سال 1345 در تهران مخفيانه زندگى مى کردند و يک سال بعد ـ 1346ـ دستگير و محبوس شدند. همين فعاليّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدريس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار ديگر توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال 1349 نيز دستگير و زندانى گردند.
 پنجمين بازداشت
حضرت آيت الله خامنه اى «مد ظله» درباره پنجمين بازداشت خويش توسط ساواک مى نويسد:
«از سال 48 زمينه حرکت مسلحانه در ايران محسوس بود. حساسيّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژيم پيشين نيز نسبت به من، که به قرائن دريافته بودند چنين جريانى نمى تواند با افرادى از قبيل من در ارتباط نباشد، افزايش يافت. سال 50 مجدّداً و براى پنجمين بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آميز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پيوستن جريان هاى مبارزه مسلـّحانه به کانون هاى تفـّکر اسلامى به شدّت بيمناک است و نمى تواند بپذيرد که فعاليّـت هاى فکرى و تبليغاتى من در مشهد و تهران از آن جريان ها بيگانه و به کنار است. پس از آزادى، دايره درسهاى عمومى تفسير و کلاسهاى مخفى ايدئولوژى و... گسترش بيشترى پيدا کرد».
 بازداشت ششم
در بين سالهاى 1350ـ1353 درسهاى تفسير و ايدئولوژى آيت الله خامنه اى در سه مسجد «کرامت» ، «امام حسن» و «ميرزا جعفر» مشهد مقدس تشکيل مىشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بويژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به اين سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصيل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغـه ايشان از شور و حال ديگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تکثير و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى که درس حقيقت و مبارزه را از محضر ايشان مى آموختند، با عزيمت به شهرهاى دور و نزديکِ ايران، افکار مردم را با آن حقايق نورانى آشنا و زمينه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. اين فعاليـّت ها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بى رحمانه به خانه آيت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ايشان را دستگير و بسيارى از يادداشت ها و نوشته هايشان را ضبط کنند. اين ششمين و سخت ترين بازداشت ايشان بود و تا پاييز 1354 در زندان کميته مشترک شهربانى زندان بودند. در اين مدت در سلولى با سخت ترين شرايط نگه داشته شدند. سختى هايى که ايشان در اين بازداشت تحمّل کردند، به تعبير خودشان «فقط براى آنان
که آن شرايط را ديده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقيقى و انقلابى ادامه داشت. البته ديگر امکان تشکيل کلاسهاى سابق را به ايشان ندادند.
 در تبعيد
رژيم جنايتکار پهلوى در اواخر سال 1356، آيت الله خامنه اى را دستگير و براى مدّت سه سال به ايرانشهر تبعيد کرد. در اواسط سال 1357 با اوجگيرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ايران، ايشان از تبعيدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى عليه رژيم سفـّاک پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شيرين قيام و مقاومت و مبارزه؛ يعنى پيروزى انقلاب کبير اسلامى ايران و سقوط خفـّت بار حکومتِ سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاکميت اسلام در اين سرزمين را ديدند.
 در آستانه پيروزى
درآستانه پيروزى انقلاب اسلامى، پيش از بازگشت امام خمينى از پاريس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصيت هاى مبارزى همچون شهيد مطهرى، شهيد بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... از سوى امام خمينى در ايران تشکيل گرديد، آيت الله خامنه اى نيز به فرمان امام بزرگوار به عضويت اين شورا درآمد. پيام امام توسط شهيد مطهرى «ره» به ايشان ابلاغ گرديد و با دريافت پيام رهبر کبير انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.
 پس از پيروزى
آيت الله خامنه اى پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز همچنان پرشور و پرتلاش به فعاليّت هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزديکتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى نظير و بسيار مهّم بودند که در اين مختصر فقط به ذکر رؤوس آنها مى پردازيم:
٭ پايه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همکارى و همفکرى علماى مبارز و هم رزم خود: شهيد بهشتى، شهيد باهنر، هاشمى رفسنجانى و... دراسفند 1357.
٭ معاونت وزارت دفاع در سال 1358.
٭ سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1358.
٭ امام جمعه تهران، 1358.
٭ نماينده امام خميني«قدّس سرّه» در شوراى عالى دفاع ، 1359.
٭ نماينده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، 1358.
٭ حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم در جبهه هاى دفاع مقدس، در سال 1359 با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران و تجاوز ارتش متجاوز صّدام به مرزهاى ايران؛ با تجهيزات و تحريکات قدرت هاى شيطانى و بزرگ ازجمله آمريکا و شوروى سابق.
٭ ترور نافرجام ايشان توسط منافقين در ششم تيرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران.
٭ رياست جمهورى؛ به دنبال شهادت محمد على رجايى دومّين رئيس جمهور ايران، آيت الله خامنه اى در مهر ماه 1360 با کسب بيش از شانزده ميليون رأى مردمى و حکم تنفيذ امام خمينى (قدس سره) به مقام رياست جمهورى ايران اسلامى برگزيده شدند. همچنين از سال 1364 تا 1368 براى دوّمين بار به اين مقام و مسؤوليت انتخاب شدند.
٭ رياست شوراى انقلاب فرهنگ، 1360.
٭ رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام، 1366.
٭ رياست شوراى بازنگرى قانون اساسى، 1368.
٭ رهبرى و ولايت امّت، که از سال 1368، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبيرانقلاب امام خمينى (قدس سره) توسط مجلس خبرگان رهبرى به اين مقام والا و مسؤوليت عظيم انتخاب شدند، و چه انتخاب مبارک و درستى بود که پس از رحلت امام راحل، با شايستگى تمام توانستند امّت مسلمان ايران، بلکه مسلمانان جهان را رهبرى نمايند.


نوشته شده در تاريخ جمعه 1 دی 1391برچسب:, توسط ابراهیم غلامی کارشناس ارشد اندیشه سیاسی در اسلام

شیعه

Allah-eser-green.png

عقاید

اصول

توحید • نبوت • معاد یا قیامت
عدل • امامت

فروع

نماز • روزه • خمس • زکات • حج • جهاد • امر به معروف • نهی از منکر • تولی • تبری

عقاید برجسته

مهدویت: غیبت(غیبت صغری، غیبت کبری) و انتظار و ظهور و رجعت • بداء • شفاعت و توسل • تقیه • عصمت • مرجعیت و حوزه علمیه و تقلید • ولایت فقیه • متعه • شهادت ثالثه • جانشینی محمد • نظام حقوقی

شخصیت‌ها

چهارده معصوم

محمد • فاطمه • علی • حسن • حسین • سجاد • باقر • صادق • کاظم • رضا • جواد (تقی) • هادی (نقی) • عسکری • مهدی

صحابه

سلمان فارسی • مقداد بن اسود • ابوذر غفاری • عمار یاسر • بلال حبشی • جعفر بن ابی‌طالب • مالک اشتر • محمد بن ابوبکر • عقیل • عثمان بن حنیف • کمیل بن زیاد • اویس قرنی • ابوایوب انصاری • جابر بن عبدالله انصاری • ابن عباس • ابن مسعود • ابوطالب • حمزه • یاسر • عثمان بن مظعون • عبدالله بن جعفر • خباب بن ارت • اسامة بن زید • خزیمة بن ثابت • مصعب بن عمیر • مالک بن نویره • عبدالله بن جحش
زنان: فاطمه بنت اسد • حلیمه • زینب • ام کلثوم بنت علی • اسماء بنت عمیس • ام ایمن • صفیه بنت عبدالمطلب • سمیه

علما

روحانیان شیعه

مکان‌های متبرک

مکه مکرمه و مسجد الحرام • مدینه منوره و مسجد النبی و بقیع • بیت المقدس و مسجد الاقصی • نجف اشرف و حرم علی بن ابی‌طالب و مسجد کوفه • کربلای معلی و حرم حسین بن علی • کاظمین و حرم کاظمین • سامرا و حرم عسکریین • مشهد مقدس و حرم علی بن موسی‌الرضا
دمشق
و زینبیه • قم و حرم فاطمه معصومه  • شیراز و شاه چراغ • آستانه اشرفیه و سید جلال‌الدین اشرف • ری و شاه عبدالعظیم
مسجد • امامزاده • حسینیه

روزهای مقدس

عید فطر • عید قربان(عید اضحی) • عید غدیر • محرّم(سوگواری محرم)، تاسوعا و عاشورا و اربعین)  • عید مبعث • میلاد پیامبر • تولد ائمه  • ایام فاطمیه

رویدادها

رویداد مباهله • غدیر خم • سقیفه بنی‌ساعده • فدک • رویداد خانه فاطمه • قتل عثمان • جنگ جمل • جنگ صفین • جنگ نهروان • واقعه کربلا • مؤتمر علماء بغداد • حدیث ثقلین • حدیث کساء • آیه تطهیر • شیعه کُشی

کتاب‌ها

قرآن • نهج‌البلاغه • صحیفه سجادیه
کتب اربعه: الاستبصار • الکافی • تهذیب‌الاحکام • من‌لایحضره‌الفقیه
مصحف فاطمه • مصحف علی • اسرار آل محمد
وسائل الشیعه • بحار الأنوار • الغدیر • مفاتیح الجنان
مجمع البیان • تفسیر المیزان • کتب شیعه

شاخه‌ها

,

توسط ابراهیم غلامی کارشناس ارشد اندیشه سیاسی در اسلام

اعیاد و ایین هندویی

مقدمه

هند سرزمین هزار ادیان و دموکراسی ترین کشور جهان، یکی از دیدنی ترین مناطق این کره خاکی است، که عموما آن را کشور هفتاد و دو ملت می خوانند . تعدد ادیان و مذاهب اقوام و فرهنگ ها، این کشور را در جهان بی نظیر کرده است .  . کتاب سبز (هند)، وزارت امور خارجه، تهران 1379، ص 134)

در کشور هند، روزانه اکثریت مردم به آیین و مناسک دینی موجود در ادیانشان می پردازند . این آیین و مناسک که بیشتر مدیون گذشته است دائما در حال تکامل است . بدین ترتیب می توان گفت، دین یکی از مهم ترین وجوه تاریخ و زندگی معاصر هند است .

هندویزم محصول فرهنگهای بسیاری است و این رادر غالب رسوم وجشنهای اجتماعی روشن میشود روزانه اعمالی شامل نمازها عبادتها و ایین گوناگون است هیچ عمل خاصی برای هیچ کس اجبارنیست (کتاب ماه دین شماره 146|اذر 1388 ص42)

 آئین هندو، از حیث قدمت، کهن ترین مذهب زنده جهان است و اکنون بالغ بر پانصد میلیون تن پیرو دارد. این آیین شارع و پیامبر ویژه ای ندارد و اساساً دین بومی و ارثی است و تاریخ آن مانند پیروانش در طول زمان و اعصار، به گونه ای دستخوش انقلاب و دگرگونی شده و با افسانه های گذشتگان و رسوم و عادات نیاکانی و قومی در آمیخته که اصول و فروع آن را به آسانی از یک دیگر نمی توان تشخیص داد( . جلالی نائینی، سیدمحمدرضا، هند در یک نگاه، انتشارات شیرازه، صفحه 73 جلد اول 1375)

ایین  هندوئی

 این آیین که ریشه ای بسیار قدیمی دارد بر خلاف ادیان الهی که اغاز و انجام مشخصی دارند این ایین در طی زمانها و اعصار در حال جذب عقاید و اصولی و ترک عقاید و اصول دیگر بوده و تحولات زیادی را پشت سر گذاشته است آثار توتم پرستی از نشانه های ادیان بدوی است که دیده میشود مثل پرستش گاو. در ایین ودای فدیه و قربانی مهم است معتقدند الهه میافریند و خدایان گذشته از اهمیت میافتند و خدایان جدید جای ان را میگیرند

(کتاب سبز هند.عباس ملکی21-24) در سرودهای ریگ ودا نه تنها ستایش یاما و روان مردگان فراوان است بلکه از پدران و نیاکا ن یاد شده است و این جزی مهم از ایین دینی ایشان بوده و همواره بر روی زمین خوانی به نام اموات میگسترده واز نانهای گندم و برنج و حبوبات و ...می نهاده و سرودهای خطاب به ارواح   نیاکان می سروده و از انها دعوت میکرده اند که بیایند و از ان خوان بخورند و بنوشند(تاریخ جامع جان ناس ص138)

. جشن ها و اعیاد، نه تنها در ارتباط با رب النوع ها و ربه النوع ها هستند، بلکه در ارتباط با خورشید، ماه، گیاهان، رودخانه ها، اقیانوس ها، درختان و حیوانات اند . بعضی از اعیاد هند طرفداران زیادی دارد; نظیر عید دی والی، هلی، دسهرا، گنش چاتورتی . پنگال، جاناماساتی و شیوا راتری . این جشن ها به آیین هندوئیسم جاذبه محبوب کننده تری می دهد و سنت هندی را غنی و زنده می سازد . در اسطوره شناسی هند، قهرمانان حماسی شبیه موهاباهارات و رامایانا وجود دارند که زندگی جاوید به آنها بخشیده شده است و هنوز در زندگی روزانه مردم هند زنده اند . خدایان هندوئیسم زمانی ابرانسان و انسان هستند. (کتاب سبز هند.عباس ملکی26)

در مواقع دراجرای مراسم آیینی یا مخصوص مانند عیدهای مذهبی یا از راه رسیدن میهمان غذای مفصلتری فراهم می اورند همراه با غذا سورا suraیا مدهوmadhu که نوشابه های سکر اور بود می آشامیدند .لباس مردم ساده بود .بیشتر لنگی بر کمر میبستند اما استفاده از زینت الات رواج داشت و برای صاحبان ان مطبوع و دلپذیر بود .ایام فراغت با نواختن آلات موسیقی و اواز خواندن و رقصیدن و قمار کردن میگذ شت .مسابقه گردونه رانی از ورزشهای با اهمیت و جالب بود که به عنوان بخشی از ایین های مراسم سلطنتی به شمار میامد(تاریخ هند ج1 .رومیلا تاچار .ترجمه همایون صفتی زاده48-49)

نقش معبد در ایین و مراسم هند

در روزهای جشن مربوط به خدای هر معبد غالبا آداب و مراسم و راه پیمایی های بسیار چشم گیر و مجللی انجام می شوند، به نحوی که افراد از مکان های دور به آن معبد می روند. از تکالیف الزامی هیچ فرد هندو نیست که به معبد برود، هر چند خیلی ها این کار را می کنند. پرستش و عبادت خدایان امری خصوصی (شخصی) به حساب می آید. فرد هندو به امید دریافت «دارشانا» (نظر یا تجربه) ای از خدای معبد اهدای نذورات و پیشکش ها، انجام دعا و طلب چیزی از خدای معبد و یا شاید انجام عهد و سوگند به معبد می رود. غالبا غذایی که به محضر خدای معبد پیشکش و بدین ترتیب مقدس و متبرک (پراسادا) شده است در اختیار زایرین معبد قرار می گیرد که این از نظر زایران سعادت بسیار بزرگ و مطلوبی است.
جشن ها ی  دینی هند
 هندوئیسم را به عنوان دین جشن، روزه و اعیاد برشمرده اند،  پاره ای از فرقه ها و طبقات (کاست ها)ی خاص جشن های مخصوص به خود را دارند. جشن های پیرامون یک خدای خاص نیز، بیش از همه متوجه همان الوهیت هستند. اولین ماه (قمری) سال دینی هندویی ماه «چییت»
chayat (آوریل- مه) می باشد که شامل نوروز، «ناواراتری  navaratriاصغر»، نه شب مخصوص خدای مونث «رام ناوامیrama navami» زادروز نام و  <<هانو من جایانتیhanaman jayanti» یا زادروز هانو من می باشد. ماه «آسار» (ژوئن- ژوئیه )شامل جشن «راتا یاتراrata yatera» یا سفر ارابه است که برای کریشنا در مقام «جاگانات» جشن گرفته می شود. این ماه هم چنین سرآغاز «چاتورماسا»ست که دوره چهار ماه روزه و ریاضت های مختلف است. جشن های « ناگ پنجامی» که به خدایان هفت گانه اختصاص دارد در ماه «بهاد» (اگوست- سپتامبر) جشن تولد کریشنا قرار دارد که از ایام مهم روزه خانم ها و ده روز عبادت و نیایش «گانشganesh» است. ما ه(کوار) (سپتامبر- اکتبر) شامل  جشن های «پیتری- پاکشا» دو هفته پدران است که طی آن هدایایی به محضر ارواح سه نسل گذشته تقدیم می شوند و نیز ناواراتریnavaratri عمده  که مشتمل بر نه شب . به نحوی که روز پایانی دورگا- پوجا و روز پیروزی رام هر دو در یک روز جشن گرفته می شوند که از جشن های عمده دین هندویی است.  ماه (فاگون)(فوریه –مارس)نیز حاوی دو جشن عمده است یکی «ماها شیواراتریmahashivratri»، شب بزرگ شیوا و دیگری فستیوال «هولیholi» که جشن پر سر و صدای بهاره است.

 

 
 
 

)راهنمای ادیان زنده، جان ر. هینلز، ترجمه دکتر عبد الرحیم گواهی، ج1، ص531-558

 
 

 آیین هندو، نویسنده: سیمن ویتمن، مترجم: علی موحدیان عطار (

 

 

مهمترين اعياد هندو ها

هولي :holi

مهمترين عيد هندوان است و سه روز و با شركت همه مردم  طول ميكشد ، سرتاسر هند غرق شادي ميشود .

عيد هولي در بين فوريه تا مارس برگزار شده و در شهرهايي نظير متورا چند هفته به طول مي انجامد.  پایان زمستان و آغاز بهار طبیعت را جشن می‌گیرند.

«

آیین جشن دو روز است. در روز اول آتشی بزرگ در غروب و یا شب هنگام روشن  می‏شود. قبل ازآن، آتش‏ بزرگ دیگری برروی مکانی که از قبل آماده شده روشن‏ می‏شود و تمثالی از هولیکا که از خیزران و بوریا ساخته‏ شده و تمثال در وسط تل آتش گذارده می‏شود و دستیار برهمن، هفت بار آن ‏را طواف می‏کند و قبل از این‏که آن را آتش بزنند، اشعاری را در ستایش هولی‏ می‏خوانند.

سپس مردم به خانه‏هایشان برمی‏گردند. در روز دوم از صبح زود تا ظهر بر سر و روی دوستان و خویشان گرد رنگ‏ می‏ریزند یا با آب‏فشان آب‏رنگی می‏پاشند. اما مسن‏ترها گرد قرمز را به آرامی روی صورت هم‏ می‏ریزند. مردم البته از رنگین شدن لباس‏هایشان ناراحت‏ نمی‏شوند. در غروب همان روز، مردم شیرینی تعارف می‏کنند؛ دوستان سه‏بار همدیگر را در آغوش می‏گیرند و برای هم‏ آرزوی خوشبختی می‏کنند و کودکان و نوجوانان برای‏ ادای احترام بر پاهای بزرگ‏ترهایشان دست می‏کشند.


ديوالي
diwali :

ديوالي مشتق از دياوالي سنسكريت بوده و به معناي خوشه نور است.عيد ديوالي 5 روز طول كشيده و عيد نوروز هندوها بوده و در پاييز برگزار ميشود. این جشنواره پنج روزه بر اساس گاهشماری هندی، در روز پانزدهم کارتیکا آغاز می‌شودطی روزهای قبل از جشن، تمام خانه‌ها پاکیزه و مرتب شده و پنجره‌ها برای خوشامدگویی به لاکشمی (Lakshmi)، الهه توانگری و کامیابی گشوده می‌شوند.

ديوالي يادبودي از بازگشت راما قهرمان قصه رامايانا پس از 14 سال سرگرداني است.

هندو ها در عيد ديوالي مجسمه بزرگي از كره خالص ميسازند و انرا با ساز و آواز و تشريفات خاص در رودخانه مي اندازند.

 گل آرایی و آتش بازی، این جشن را که پیام آور شادی، نشاط و خوشبختی در سال جدید است، از شکوه و زیبایی خاصی برخوردار می‌کند.

 

روز اول

روز اول دیوالی دهان ترایوداشی (Dhantrayodashi)، این نام به روز سیزدهم از نیمه اول ماه قمری کارتیکا اشاره می‌کند که در آن، دهان وانتاری (Dhanvantari)، یکی از نمودهای ویشنو (Vishnu) خدای هندی، از آبهای اقیانوسی که دانش طب روحانی "اهوروداً را در خود دارد، خارج می‌شود و به مردم کمک می‌کند بر علیه بیماری و مرگ مبارزه کنند. در غروب این روز، هندوها باید حمام کنند و هدایای خود را که شامل فانوس‌های روشن را به خدای مرگ تقدیم کنند.

روز دوم

روز دوم دیوالی نارک چاتورداسی (Narak Chaturdasi) نام دارد. در این روز کریشنا (Krishna بزرگ‌ترین خدای هندویان)، اهریمنی به نام ناراکاسور (Narakasur) را نابود کرده و جهان را از ترس رهانیده‌است. مادر ناراکاسور، اعلام می‌کند که روز مرگ فرزندش - که موجب ناراحتی عموم را فراهم می‌کرده- نباید به عزاداری بگذرد و باید روزی برای جشن و شادی اعلام شود

روز سوم: روز اصلی دیوالی

مراسم واقعی دیوالی در روز سوم اجرا می‌شود. در این شب ماه به کلی غروب می‌کند و تاریکی کامل آسمان را فرا می‌گیرد. در این تاریکی، دیوالی امکان تجلی واقعی خود را به دست می‌آورد.

در این روز مردم از لاکشمی، الهه ثروت، برای نعمات متعدد او سپاسگزاری می‌کنند و مراسم دعای شکرگزاری که پوجا (Puja) نام دارد، هم در سپیده دم و هم هنگام غروب آفتاب انجام می‌گیرد.

هنگام غروب، خانه‌ها و خیابانها با چراغها، فانوسها و شمعهای بی شمار تزیین می‌شود. و مردم در خارج از خانه‌ها گرد آمده و منتظر ورود الهه به داخل خانه و برکت بخشیدن به آن هستند. در این مدت آنها به آتش بازی و تماشای فانوسها می‌پردازند.

روز چهارم

. اهمیت این روز در داستانی است که از کریشنا نقل می‌شود.مردم از ایندره طلب باران کافی میکنند  کریشنا این کار را نکوهش می‌کند و می‌گوید که هر کس موظف است از گاوهای خود که مهم‌ترین بخش زندگی آنها هستند نگهداری کند نه اینکه به پرستش خدایی خشمگین بپردازد. این گفته موجب خشم فراوان ایندرا می‌شود و طوفانی را بر سر دهکده روانه می‌کند. کریشنا نیز با بلند کردن تپه گوواردهان (Govardhan) و نگه داشتن آن بر فراز دهکده، از مردم محافظت می‌کند. تا امروز نیز در شمال هند، مردم به طور سمبولیک به پرستش تپه گوواردهان می‌پردازند و

آن را محل عبور کریشنا می‌دانند در این روز، برای سال نوی اقتصادی، دفترهای پس انداز تازه‌ای می‌گیرند

تا سال را با موفقیت مالی و رونق اقتصادی سپری کنند.

روز پنجم

 به خواهران اختصاص یافته‌است. در این روز یاما (خدای مرگ) به دیدار خواهر خود یامونا (Yamuna) رفت و به عنوان هدیه به او مزیتی اعطا کرد که به موجب آن، هر کس در این روز به دیدار یامونا می‌رفت، از تمام گناهانش بری می‌شد.

دسه را desera:

دسه را از اعياد بزرگ هنوست و 10 روز طول ميكشد كه هفت روز اول آن مراسم مذهبي در خانه است و روز هشتم جشن گرفته شده و روز دهم قرباني حيواني به دورگا همسر شيوا تقديم ميشود

ماهاشي واراتري :

شب يلداي هندوان همان ماهاشي واراتري خوانده ميشود.

تمام روز را هندوان روزه گرفته و شب را نميخوابند و روز بعد جشن مفصلي به افتخار شيوا برگزار ميشود

گنش چاتورتيgansh chatuthi :

گنش پسر شيواست كه شكمي بزرگ و خرطوم فيل دارد و در اين روز متولد شده

و باعث کامیابی و رفاه می شود هندوها قبل از شروع هر کاری از گنیشه تجلیل می کنند رفتن به زیارت و مسافرت ، گشودن مدارس آغاز کسب و کار و حتی در ابتدای پرداختن به هر نوع فعالیت روزمره او پاسدار خانواده است و خانه و خدایان خانگی را تواما از تاثیرات شوم و نامیمون مصون می دارد .

چهارمین روز نیمه تاریک که مردم برای گنیشه بدین امید که مانع بروز مشکلات شود نذر می کنند .

موقعی که چهارم گنیشه به ماه بهادراپادا ( اوت و دسامبر ) می افتد جشن بزرگی به افتخار خدای مزبور در ایلات ماهه راشتره برگزار می شود . در همین جشن خانواده ها مورتی گلی گنیشه را در محراب های خانوادگیشان نصب می کنند بیش از آمکه خدا فرا رسد خانه باید کاملا تمیز گردد و اعضای خانواده هم باید مطابق آداب  و تشریفات دینی غسل کنند . و در اين عيد هندوان مجسمه گنش را از بازار خريده و پس از اجرای مراسم آن را در رودخانه ، درياچه يا دريا غرق ميكنند. . گنیشه  ، خدای فیل سر  را پیش از همه وظایف نیایش می کنند  زیرا وی آفریننده و بر طرف کننده موانع است او همچنین امکان دسترسی به سایر خدایان را برای پیروان خود فراهم می سازد .

ناواراتری،نه شبnavaratri

جشن ناواراتری نه شب و ده روز طول می کشد این جشن موسوم خرمن است که بر حسب ماه نو بین وسط سپتامبر و اکتبر می افتد و به بانو – خدایانی مانند سروسواتی ، لوکشمی ، دروگا( یا پاروواتی ) اختصاص داده شده است نماد پردازی کشاورزی ناوارات ری تقریبا سراسر هند را بر می گیرد دانه های غلات به ویژه جو در طی نه روز جشن به عنوان تجلی بانو خدا جوانه می زند روز دهم به لوکشمی ، بانو خدای نیک بختی اختصاص دارد

جان ماشتامي :jan mashtami

روز تولد كرشنا بوده و مراسم مخصوص مذهبي به افتخار كرشنا برگزار ميشود.

نارالي پورنيما :

نارالي پورنيما يا روز نارگيل جشني است كه به افتخار وارونا خداي دريا برگزار ميشود . در اين روز مردم نارگيل خريده و انرا به دريا مي اندازند.

راماناوامي :

روز تولد راما است .

هنومن جايانتي hanaman jayanti:

روز تولد هنومن يا رستم هند است كه سيتا همسر راما را از چنگ راوانا نجات داد.

ناگا پانچامي :

پنجمين روز ناگا است و روز مخصوص پرستش مار است .

در  هند مار پرستي رواج داشته و مار پس از گاو و ميمون حيوان مقدسي محسوب ميشود .

در اين روز شخم زدم زمين ممنوع است تا مبادا ماري كه در خاك به سر ميبرد به قتل برسد .

گودي پروا :

نوشته شده در تاريخ جمعه 1 دی 1391برچسب:, توسط ابراهیم غلامی کارشناس ارشد اندیشه سیاسی در اسلام

 

مصطفي ملكيان از آن دسته افرادي است كه ذهن خيلي دقيقي دارد و خيلي خوب مسائل را دسته بندي و طبقه بندي مي كند. به نظرم در تحليل (منظور از تحليل شناسايي اجزاي مساله) مسائل اصلا اجزاي مساله را قاطي نمي كند و كلا خيلي تميز و شسته رفته بحث مي كند. در مورد مسائل از منظري برون ديني بحث مي كند و به نظر من يكي از برگ هاي برنده اش هميشه اين بوده است. چرا كه كار سخت تري است از اين منظر بحث كردن تا اينكه بخواهي درون ديني بحث كني. اولين بار با وي، با خواندن يكي از مقالاتش به نام زندگي اصيل، مطالبه دليل آشنا شدم. خيلي تحت تاثير مقاله قرار گرفتم. بعد از آن با دو وبلاگ "عقلانيت، معنويت" و "نيلوفر" كه آثار وي را جمع آوري مي كنند آشنا شدم. يك بار هم پاي يكي از سخنراني هايش رفتم كه بحث خيلي جالبي داشت در مورد "عقلانيت اخلاقي زيستن".
يكي از مشخصه هايش كه برايم جالب است اين است كه به شدت دغدغه اخلاق دارد (البته خودش هم به شدت شخصيت محترم و خوش اخلاقي دارد) و از اين جهت است كه خيلي دوست دارم آثارش را دنبال كنم. اخيرا يكي از دوستان خلاصه اي از مقاله اش را در مورد علل عقب ماندگي ايرانيان فرستاد كه برايم خيلي جالب بود. احتمالا به صورت پراكنده در ذهن خيلي از ماها بوده است اما ايشان با ذهن قوي خود همه را به صورت يكپارچه آورده است.
 
خلاصه سخنرانی استاد مصطفی ملکیان درباره علل عقب ماندگی ایرانیان در صد سال اخیر کسانی که درباره مشکلات جامعه سخن گفته اند و مطالعه کرده اند معمولا مجموعه علل و عواملی که باعث این همه مشکلات علمی و مسائل نظری برای جامعه شده است و بیچارگی و بدبختی جامعه ما را بیشتر در سه محور کندوکاو کرده اند.
اولین محور مداخله کشورهای خارجی، استعمار و انواع و اقسام سلطه طلبیها بوده است. دومین نکته رژیمهای سیاسی حاکم و مساله سوم تلقی مردم از دین بوده است.
این سه عامل تاکنون بیشتر مورد تاکید بوده است و بسته به دیدگاههای مختلف بر یکی از این عوامل بیشتر تاکید شده است. اگرچه معمولا کسی هم نیست که دو عامل را انکار کرده باشد. اما مساله ای که مهمتر از این سه عامل است وضع فرهنگی مردم است. به تعبیر دیگر آسیب شناسی فرهنگی مردم ایران و اینکه به لحاظ فرهنگی چه امور نامطلوبی در ذهن و ضمیرشان راسخ شده است. بنابراین سخنان من به معنای انکار سه عامل دیگر نیست. ولی تاکید بر این است که مهمتر ازآن، نگرشهای فرهنگی ماست.
در باب نگرشهای فرهنگی هم من یک تفسیر دوگانه دارم. من معتقدم وقتی گفته می شود که از ماست که بر ماست و اینکه گفته می شود ما باید از درون تغییر کنیم دو نوع تغییرکردن مراد است که من به یک نوع آن می پردازم.
گاه وقتی گفته می شود که ما باید عوض شویم یعنی تا ما رفتار اخلاقی سالمی نداشته باشیم وضعمان بهبود پیدا نمی کند و این نکته گفته می شود که سود سرانجام و بالمال همه در اخلاقی زیستن است. این اخلاقی زیستن یکی از دو بخ مطلب محل اشاره من است. اما وضع فرهنگی به بحث اخلاقی ما بستگی ندارد و به یک سری نگرشهای ذهنی هم بستگی دارد و من می خواهم به این نگرشهای ذهنی بپردازم.
 
نگرشهای ذهنی اموری هستند که آگاهانه یا ناآگاهانه در ما راسخ شده اند و ما در همه کنشها و واکنشها تحت تاثیر این نگرشها هستیم که لزوما جنبه اخلاقی هم ندارد و برای تغییر آنها نباید رفتار اخلاقی ما تغییر کند. برعکس این نگرشها هستند که اخلاق ما را به سمت ناسالمی می کشند. می شد این نگرشها را تحت عنوان جامعه شناسی قوم ایرانی بحث کرد.  اما موضوع بحث من درباره جامعه شناسی ایران معاصر نیست. به تعبیر دیگر من به این بحث نمی پردازم که شاخه ای از روانشناسی، روانشناسی اقوام است و شاخه ای از جامعه شناسی و روانشناسی مربوط به اقوام است. بنابراین سخنان را نباید در عداد کتاب روح ملتهای زیگفرید یا نوشته مرحوم بازرگان که گفتند زیگفرید به روح ملت ایران نپرداخته و من به روح ملت ایرانی می پردازم تا نوشته کاملتری بشود، قرار داد. آن بخش از مسائل فرهنگی که به نگرشهای ایرانیان مربوط می شود من بیست عامل را احصا کرده ام .استدلالهای من هم بر این مطالب بیشتر درون نگرانه است. یعنی مخاطب باید به درون خودش مراجعه کند و ببیند که در خودش چنین حالتی وجود دارد و اگر وجود دارد می توان گفت سخن روی صواب دارد.


اول. پیش داوری اولین خصوصیتی که در ما وجود دارد، پیشداوریهای فراوان نسبت به بسیاری از امور است. اگر هر کدام از ما به درون خودمان رجوع کنیم پیشداوریهای فراوان می بینیم. این پیشداوریها در کنش و واکنشهای اجتماعی ما تاثیرات منفی زیادی دارد. معمولا وقتی گفته می شود پیشداوری، بیشتر پیشداوری منفی محل نظر است ولی آثار مخرب پیشداوری منحصر به پیشداوری منفی نیست. پیشداوریهای مثبت هم آثار مخرب خود را دارد. از جمله خوشبینی های نابه جا که نسبت به برخی افراد و قشرها و لایه های اجتماعی داریم.


دوم.  جزمیت و جمود نوعی جزمیت (دگماتیسم) و جمود در ما ریشه کرده است. من اصلا تحقیقات روانشناختی و تحقیقات تاریخی در این باره ندارم که چرا ملت ایران تا این حد اهل جزم و جمود است.
یعنی واقعیت آن برای من محل انکار نیست اگرچه تبیینش برای من امکانپذیر نیست. آنچه که در ما وجود دارد که از آن به جزم و جمود تعبیر می شود این است که باور ما یک ضمیمه ای دارد. یعنی ممکن است که ما معتقد باشیم که فلان گزاره درست است این سالم است اما اگر معتقد باشیم که فلان گزاره محال است که درست نباشد. این محال است انسان را تبدیل به انسان دگمی می كند. و ما کمتر می شود که به چیزی معتقد باشیم و یک محال است منضم به این اعتقادمان نباشد. به تعبیر دیگر وقتی ما یک عقیده داریم که فلان گزاره صحیح است یک عقیده دوم داریم که گریزناپذیر است که فلان گزاره صحیح نباشد.


سوم. خرافه پرستی ویژگی دیگر ما خرافه پرستی است هم خرافه در بافت دینی و مذهبی و هم در بافتهای غیر دینی و مذهبی، خرافه در بافت مذهبی یعنی چیزی که در دین نبوده و در آن وارد شده است.
اما مهمتر این است که به معنای سکولار آن هم خرافه پرست هستیم. خرافی به معنای باور آوردن به عقایدی که هیچ شاهدی به سود آن وجود ندارد ولی ما همچنان آن عقاید را در کف داریم.
این سه مساله را می توان سه فرزند استدلال ناگرایی ما دانست. هر که اهل استدلال نباشد اهل این سه است بنابراین راه حل درمان این سه، تقویت روحیه استدلال گرایی است.


چهارم.  بهادادن به داوریهای دیگران نسبت به خود ما به ندرت در منی که از خودمان تصور داریم زندگی می کنیم و همیشه توجهمان به منی است که دیگران از ما تصور دارند و همیشه ترازوی ما در بیرون ماست. این بهادادن به داوریهای دیگران علت العلل یکسری مشکلات فرهنگی جامعه ماست.


پنجم. همرنگی با جماعت  نکته پنجم ناشی از نکته چهارم است به این معنا که ما هیچ وقت در برابر جمهوری که با آن سروکار داریم نتوانسته ایم سخني بگوییم که در مقابله با آن است و همیشه همرنگ شدن با جماعت برای ما مهم است.


ششم.  تلقین پذیری  تلقین یعنی رایی را بیان کردن و آرای مخالف را بیان نکردن و مخاطب را در معرض همین رای قرار دادن. هر وقت شما در برابر هر عقیده ای نظر مخالفان آن را هم خواستید نشان می دهد که تلقین پذیر نیستید. تلقین پذیری یعنی قبول تک آوایی.


هفتم. القاپذیری  القاپذیری به لحاظ روانشناختی با تلقین پذیری متفاوت است. در القا یک رای آنقدر تکرار میشود تا تکرار جای دلیل را بگیرد. اگر من گفتم فلان گزاره صحیح است شما از من انتظار دلیل دارید اما من به جای اینکه دلیل بیاورم 200 بار فلان گزاره را تکرار می کنم و کم کم ما فکر می کنیم که تکرار مدعا جای دلیل را می گیرد. یعنی به جای اقامه دلیل خود مدعا تکرار می شود و این هنری است که در پرودپاگاندا یا آوازه گری (تبليغات) وجود دارد.
اینکه رسانه ها وقتی در دست قدرتها قرار می گیرند آنها خوشحال می شوند به دلیل وجود همین روحیه القاپذیری در مردم است. والا اگر ملتی القاپذیر نباشد هرچه که رسانه ها بگویند چون دائما دلیل می خواهند کسی از به دست گرفتن رادیو و تلویزیون اظهار خوشحالی نمی کند.


هشتم. تقلید منظور من از تقلید نه آنست که در فقه گفته می شود. مراد تقلید به معنای روانشناختی آن است. یعنی اینکه من آگاهانه یا ناآگاهانه تحت الگوی شخصی ديگر باشم.
یعنی من خودم را مانند تو می کنم و به تو تشبه می جویم و تقلید، یعنی من تو را الگو گرفته ام. آنچه که در عرفان گفته می شود که تشبه به خدا بجویید اگر این کار را با انسانها انجام دادیم تعبیر به تقلید می شود و این تقلید هم در ادیان و مذاهب و عرفان مورد توبیخ است.


نهم. تعبد  تعبد یعنی سخنی را پذیرفتن صرفا به این دلیل که فلان شخص آن را گفته است. یعنی اينکه فلان گزاره صحیح است چون فلان شخص گفته است. در اين صورت من اهل تعبدم. آیه ای در قرآن است که معمولا کمتر نقل می شود: اتخذو احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله که در باب روحانیت نصاری و یهود است که فراوان می گوید که یهودیان و نصاری روحانیون خود را می پرستیدند چه من دون الله را به جای خدا بگیرم یا علاوه بر خداصحابیي از امام باقر می پرسد که آیا واقعا می پرستیدند حضرت در جواب می گوید هرگز اینگونه نیست روحانیون مسیحی به مردم نمی گفتند که ما را بپرستید و اگر هم می گفتند کسی نمی پرستید. اما اینکه قرآن به آنها این نسبت را می دهد به این دلیل است که رفتاری که با خدا باید می داشتند با روحانیون خود داشتند. مجموعه عوامل دسته دوم ناشی از یک عمل واحد است و آن اینکه ما زندگی اصیل نداریم. زندگی اصیل به تعبیر روانشناسان انسانگرا و به تعبیر عرفا یعنی زندگی براساس فهم و تشخیص خود. زندگی اصیل را فقط کسانی انجام می دهند که دو سرمایه دارند: عقل در مسائل نظری و وجدان در مسائل عملی.


دهم. شخصیت پرستی  کمتر مردمی به اندازه ما شخصیت پرستند و شخصیت پرستی جز این نیست که شخصیتی را بر خود عرضه می کنيم و خوبیهایی که در زندگی اطراف خودمان نمی بینیم از سر توهم به او نسبت می دهیم و او را به دست خودمان بزرگ می کنیم.


يازدهم. تعصب تعصب هم افق با شخصیت پرستی است. تعصب به معنای چسبیدن به آنچه که داریم و نگاه نکردن به چیزهای فراوانی که نداریم. اگر من شیفته آنچه که دارم شدم و فکر کردم جای نداشته ها را هم برایم می گیرد من نسبت به آن تعصب پیدا کرده ام و اینجاست که من نسبت به کسانی که به آن وفاداری ندارند دو دیدگاه پیدا می کنم. گروهی خودی می شوند و گروهی غیرخودی. قرآن خودی و غیرخودی را رد کرده است چرا که درباره حب و بغض می گوید وقتی با گروهی دشمنید دشمنی باعث نشود درباره آنها عدالت و انصاف را فراموش کنید. درباره دوستی هم می گوید حمیت جاهلیت شما را نگیرد. حمیت جاهلیت یعنی اینکه چون فلانی از قبیله من است. طرف او را چه ظالم باشد یا عادل، می گیرم. به عبارت دیگر ویژگیهای خود او مهم نیست بلکه ویژگیهای تعلقی او مهم است.


دوازدهم. اعتقاد به برگزیدگی هر کدام از ما اگر به خودمان رجوع کنیم می بینیم به نوعی فکر می کنیم كه مورد لطف خدا هستیم. یعنی درست است که ممکن است وضع ما به مو بند باشد اما پاره نمی شود و اکثر اهمالها و بي  توجهي ها ناشی از همین نکته است. لاپینیس اصطلاحی داشت که برای موارد دیگری به کار می برد. این اصطلاح هماهنگی پیش بنیاد بود به معنی اینکه گویا همه امور از پیش حاصل آمده است؛ اما گویا ما این هماهنگی پیش بنیاد را راجع به خودمان قائلیم.


سيزدهم. تجربه نیندوختن از گذشته  پس از اقدامات انساندوستانه افرادی چون ماندلا و واسلاوهاول و اقدامات انساندوستاني که در باب فرهنگی کردن سیاست تلاش کرده اند، زیاد شنیده ایم که ببخش و فراموش کن یا ببخش و فراموش نکن. اما داستان بر سر این است که اگر شما ببخشانید و فراموش کنید باز هم از همانجا ضربه می خورید. انسانهای سالم کسانی هستند که در درونشان می توانند بزرگترین دشمنان خود را از لحاظ عاطفی ببخشایند، چرا که از لحاظ عاطفی باید بخشود اما از لحاظ ذهنی نباید فراموش کرد. اما متاسفانه ما عکس این عمل میکنیم،از لحاظ عاطفی نمی بخشیم و کینه جویی در ما زنده است اما به لحاظ ذهنی فراموش می کنیم چرا که حافظه تاریخی ملت ما بسیار کند و تار است.


چهاردهم. جدی نگرفتن زندگی  سقراط از ما می خواست که در عین شوخ طبعی زندگی را جدی بگیریم کسانی زندگی را جدی می گیرند که دو نکته را باور کنند.
الف- باور به مستثنی نبودن از قوانین حاکم بر جهان.
دلیل هر جدی نگرفتن زندگي مستثنی دانستن خود از قوانین هستی است.
ب- نسبت سنجی در امور روانشناسان اصطلاحی دارند با این مضمون که انسان باید بتواند وزن امور را نسبت به هم بسنجد. انسانهایی که زندگی را جدی نمی گیرند چیزهای مهمتر را برای چیزهای مهم رها می کنند. فراوانند انسانهایی که در طول زندگی خطای تاکتیکی نمی کنند اما خطای استراتژیک عظیم دارند یعنی کل زندگی را می بازند اما در ریزه کاریها وسواس دارند.


پانزدهم. دیدگاه مبتذل نسبت به کار  دیدگاه کمتر مردمی نسبت به کار تا حد دیدگاه ما مبتذل است. ما کار را فقط برای درآمد می خواهیم و بنابراین اگر درآمد را بتوانیم از راه بیکاری هم به دست آوریم از کار استقبال نمی کنیم. در واقع ما کار را اجتناب ناپذیر می دانیم در حالی که باید دیدگاه مولوی را درباره کار داشته باشیم که معتقد بود کار جوهر انسان است.


شانزدهم. قائل نبودن به ریاضت ریاضت در این جا نه به معنای آنچه که مرتاضان انجام می دهند؛ ریاضت به معنای اینکه در زندگی همه چیز را نمی توان با هم داشت. بنابراین باید چیزهایی را فدا کرد تا چیزهای باارزشتری را به دست آورد. قدمای ما می گفتند دنیا دار تزاحم است یعنی همه محاسن در یکجا قابل جمع نیست به تعبیر نیما یوشیج تا چیزها ندهی چیزکی به تو نخواهند داد. در زبانهای اروپایی قداست از ماده فداکاری است. عارفان مسیحی می گفتند اینکه فداکاری و قداست از یک ماده اند به این دلیل است که قداست به دست نمی آید مگر به قیمت از دست دادن چیزهای فراوان. ولی ما می خواهیم همه چیز را داشته باشیم و وقتی دیدگاهمان نسبت به کار آن گونه است. نسبت به مصرف هم دیدگاهمان اینگونه می شود و باعث می شود دچار مصرف زدگی شویم. وقتی ما بحث مصرف زدگی را مطرح میک نیم مطرح می کنند که شما از اوضاع جامعه و فقر خبر ندارید. باید گفت مصرف زدگی یک دیدگاه است نه یک امکان.  یعنی فرد فقیر هم در  سويداي دل خود می گوید کاش بیشتر داشتم و بیشتر مصرف می کردم. کدام یک از ما برای آرمانهای خود حاضر است به قدر ضرورت اکتفا کند. این مصرف زدگی ما را به دنائت می کشد اگر ما بودیم و فقط ضروریات زندگی مجبور به کرنش کردن نبودیم.


هفدهم.  از دست رفتن قوه تمیز بین خوشایند و مصلحت  مردمی که منافع کوتا همدت را ببینند و قدرت دیدن منافع درازمدت را نداشته باشند در معرض فریب خوردگی هستند. دلیل موفقیت سیاستهای پوپولیستی در کشور که در چندسال اخیر هم رواج پیدا کرده، ندیدن منافع درازمدت است. وقتی منافع بلندمدت دیده نشود منافع کوتاه مدت تامین می شود به قیمت نکبت و ادبار درازمدت.
هجدهم. زیاده گویی  ما درست برخلاف آنچه که در ادیان و مذاهب گفته می شود، زیاده گو هستیم و پر حرف می زنیم. نقل است که عرفا هم در سکوت تبادل روحی داشتند اما ما ملت پرسخنی هستیم و آسانترین کار برای ما حرف زدن است.


نوزدهم.  زبان پریشی  بدتر از پر سخنی ما زبان پریشی ما است. زبان پریشی به این معناست که انسان حرف خود را خودش هم متوجه نمی شود یعنی اگر تحلیل روانشناختی در سخنان ما انجام شود اصلا برخی جملات معنا ندارد. سخنان همه مانند شهرکهای سینمایی است که در زمان فیلم پر از دژ و قلعه است اما وقتی فشار می دهیم فرو می ریزد. به تعبیر دیگر حرفهای ما پشتوانه ندارد و همه ما از صدر تا ذیل یاوه می گوییم. و به همین دلیل هم به لحاظ ذهنی تا این حد پریشانیم. کسانی که سرگردانی ذهنی دارند اول باید زبان خود را پالایش کنند. یعنی باید حرف را فهمیده بزنند و از طرف مقابل هم حرف فهمیده بخواهند. نوام چامسکی برای اینکه ثابت کند که هر جمله ای که قواعد نحوی و صرفی آن رعایت شده صرفا بامعنا نیست جملاتی می گفت بطور مثال می گفت: وقتی می گویند "پسر برادر مثلث ما عاشق بیضی شما شده است." قواعد صرفی و نحوی آن رعایت شده اما بامعنا نیست.


بيستم.  ظاهرنگری  ظاهرنگری به دلیل غلبه روحیه فقهی در دین بر کل کارهایمان سایه افکنده است. یعنی به جای آنکه ما به ارزش و انگیزه کار توجه کنیم فریفته ظاهر می شویم. این ظاهربینی ها ما را برای ظاهرفریبی آماده می کند. در هر جا که اخلاق، عرفان و روانشناسی فدای فقه و ظواهر شود این روحیه غلبه پیدا می کند.

 


نوشته شده در تاريخ جمعه 1 دی 1391برچسب:, توسط ابراهیم غلامی کارشناس ارشد اندیشه سیاسی در اسلام

جنبش های اسلامی در قرن 20(هند،پاکستان وافغانستان)

جنبش های اسلامی معاصر(هند،پاکستان وافغانستان)

مقدمه

با تسلط استعمارگران اروپایی بر کشور های اسلامی که چند قرن به درازا کشید،دو نوع واکنش در جوامع اسلامی علیه آن به وجود آمدند:

1-واکنش ملی گرایانه؛

2-واکنش دین گرایانه.

واکنش اول را روشنفکران تحصیل کرده در مدارس و مراکز آموزشی جدید انجام دادند که تحت تاثیر تفکر ملی گرایی غرب قرار داشتند؛اما واکنش دوم،ریشه در تمدن و فرهنگ بومی جوامع اسلامی داشت که مایه های اصلی آن آموزه های دینی بود.

حال لازم است مفهوم اصلی و کلیدی این پژوهش،را تعریف و تبین کرده :

جنبش اسلامی

«جنبش»عبارت است از «حرکت یا رفتار گروهی نسبتآ منظم و با دوام برای رسیدن به هدف اجتماعی- سیاسی معین و بر اساس نقشه معین که ممکن است انقلابی یا اصلاحی باشد.»(آقابخشی،1374،ص213)

تام با تامور در جامعه شناسی سیاسی نیز جنبش را چنین تعریف می کند:

به طور کلی جنبش اجتماعی و سیاسی به کوشش جمعی برای پیشبرد هدف یا مقاومت در برابر دگرگونی در یک جامعه اطلاق می شود.(باتامور،1374،ص56)

دکتر کلیم صدیقی در تعریف «جنبش اسلامی»می نویسد:

نهضت اسلامی به آن بخشی از امت اطلاق می شود که امکانات و منابع معنوی،فکری،مادی وانسانی خود را در جهت تاسیس حکومت اسلامی بسیج می نماید.(صدیقی،1375،ص107)

اگر بخواهیم «جنبش»را با پسوند «اسلامی»به کار ببریم،معنای آن «تلاش جمعی و نسبتآ منظم برای پیشبرد اهداف اسلامی»خواهد شد.(عارفی،1379،ص17)

البته جنبش الزاما یک حزب با سازماندهی و رهبری واحد نیست.«یک جنبش معمولا به علت گستردگی افکار و عقاید،طیف وسیعی از مردم را در خود جای می دهد وغالبا به ایجاد انواع گروه های نسبتا آشکار سیاسی در درون خود گرایش دارد.»(موثقی،1374،ص2)

جنبش ها اسلامی در تمام کشورهای اسلامی در یک امر محوری،اشترک دارند وآن احیای قوانین و ارزش های اسلامی است.

 امااساس این که این ارزش ها ماهیت سنتی داشته باشد یا نوگرا،اصلاح طلب باشد یا انقلابی،گرایش های مختلفی را در جنبش اسلامی می توان مشاهده کرد. جنبش از نظر گرایش های فکری،انواع مختلفی پیدا می کند که از بررسی آن از حوصله این پژوهش خارج است.

با توجه به توضیحات فوق،«جنبش اسلامی»را در این پژوهش چنین تعریف می کنیم:جنبش اسلامی عبارت از کوشش جمعی اسلام گرایان برای تحقق عملی قوانین و احکام اسلامی در تمامی زمینه ها از طریق در اختیار گرفتن قدرت سیاسی است.شایان ذکر است که در این جا واژه های «جنبش اسلامی»،«گروه های اسلامی»،«اسلام گرا»و «بنیاد گرا یان» مترادف هم به کاررفته وازآنها معنای واحدی اراده شده است.

علل و عوامل ظهور جنبشهای اسلامی معاصر:

بحث های نظری

 در رابطه با ظهور جنبشهای اجتماعی و پیوستن افراد به این جنبشها و دست زدن به اقدامات جمعی جهت رسیدن به اهداف خاص نظریات گوناگونی درغرب مطرح شده است.ازآنجا که جنبش های اسلامی قرن 20 و یا بنیادگرایی اسلامی نوعی جنبش اجتماعی ( با رنگ و ماهیت دینی ) به حساب می آیند، دراین قسمت چند نظریه خاص مربوط به جنبشهای اجتماعی ارائه میدهیم.

دررابطه باظهور جنبشهای اجتماعی دو نظریه اقدام جمعی ونظریه انتخاب حسابگرانه ودررابطه با جنبشهای اسلامی دو نظریه تجدیدحیات اسلامی و نظریه ادواری از اهمیت بسزایی برخوردارند.

ا)collective action theory1 : نظریه اقدام جمعی

این نظریه بدنبال اعتراضات گسترده دانشجویی و جوانان در 1968 درامریکا و فرانسه پیدا شد. عده ای بر آن شدند که علل مشارکت جوانان درجنبشهای اجتماعی و درگیر شدن آنها در اقدام جمعی خشونت بار را تبیین کنند.

 این نظریه از سوی تد رابرت گر مطرح شد و درکتاب او تحت عنوان چرا انسانها شورش می کنند  بحث شد. اساس نظر گر بر محرومیت نسبی استوار بود. به نظراومحرومیت نسبی زمانی بوجود می آید که میان انتظارات افراد و توان آنها برای رسیدن به این انتظارات و برآوردن آنها تناسب وجود نداشته باشد.

یعنی زمانی که افراد برای برآوردن انتظارات خود ( چه سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی ) دارای توان کافی نباشند احساس محرومیت نسبی می کنند. این محرومیت نسبی باعث احساس سرخوردگی و توسل به خشونت می شود و اقدام سیاسی و شرکت افراد در اقدامات جمعی و خشونت بار را بدنبال می آورد. البته مسالمت آمیز بودن اقدام جمعی و یاخشونت بار بودن آن بستگی به عوامل متعدد دیگر دارد. نارضایتی افراد از نظام اجتماعی و سیاسی بخاطر عدم نفوذ اجتماعی آنها و محرومیت اقتصادی آنها است.

منتقدان به این نظریه می گویند که همه شرکت کنندگان دراعتراضات اجتماعی مثل دانشجویان جزو طبقات محروم نیستند و بطور مثال مشارکت در جنبش آزادی زنان ازسوی زنان متنفذی صورت می گرفت که از نظر اقتصادی در محرومیت بسر نمی بردند. بطور کلی طبقات متوسط بیشتر از طبقات محروم در جنبشهای اجتماعی شرکت میکنند. یکی ازمنتقدان میگوید که محرومیت نسبی درصد اندکی از علل پیوستن به جنبشهای اجتماعی اعتراض آمیز است.  

)rational choice theory) 2- نظریه انتخاب حسابگرانه

بر اساس این نظریه انقلابات یا دیگر انواع اقدام جمعی و یا مشارکت مردم در جنبش های اجتماعی بخاطر احساس روانی محرومیت نسبی یا نگرانی برای اهداف اجتماعی صورت نمی گیرد. دلیل عمده شرکت افراد در اقدامات جمعی و جنبش های اجتماعی امید به کسب سود بیشتر و انگیزه های سود جویانه است. شرکت افراد در فعالیت های سیاسی نیز به همین دلیل است.

منکور اولسون نظریه پرداز اصلی در این مورد بوده است. بگفته او افراد در اقدامات جمعی گسترده شرکت نمی کنند مگر اینکه سود این مشارکت  بیش از زیان آن باشد. پس منافع شخصی انگیزه اصلی مشارکت افراد در احزاب و جنبش های اجتماعی و انقلابی است. انحراف از این مدل ، زمانی صورت می گیرد که زور و سرکوب و قیدوبندهای خارجی در کار باشد.

منتقدان این نظریه می گویند که طرفداران این نظریه بیشتر اقتصاددانهای سیاسی هستند و اینها نمی توانند توضیح دهند که چرا افرادگاه در جنبش هایی شرکت می کنند که منافع آنها رابرآورده نمی کندو مشارکت در آنها از نظر مادی به زیان آنها نیز هست. بنظر منتقدان این نظریه ( انتخاب حسابگرانه ) مسئله ماجراجویی افرادو یاسود جمعی را تبیین نمی کند. اهداف بیشتر جنبش های اجتماعی جدید نظیر جنبش های زنان و محیط زیست خیر جمعی است تا سود شخصی. اکثر جنبش های اجتماعی جدید منافع شخصی برای شرکت کنندگان به دنبال نمی آورند.

تحقیقات تجربی و عملی نشان می دهد که اهداف ایدئولوژی جمعی بر محاسبات متکی بر منافع و سود شخصی برتری دارد.

3- نظریه تجدید حیات اسلامی

نظریه پرداز اصلی در این رابطه ، خورشید احمد ، از رهبران جماعت اسلامی در پاکستان است. خورشید احمد طی مقاله ای  جنبش های اسلامی قرن بیست را به نفوذ استعمار در جهان اسلام ربط می دهد. به گفته خورشید احمد سلطه  استعمار چهار نتیجه عمده بر جوامع اسلامی در بر داشت :

 الف : غیر مذهبی کردن جامعه در اثر سلطه استعمار و نفوذ آن :  همه وجوه زندگی مسلمانان غیرمذهبی شد و پایه های معنوی جامعه روبه سستی نهاد.

ب : وابسته شدن به غرب: در جوامع اسلامی تحت استعمار نهادهای سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی جدید براساس تجربه غرب خلق شد که با نهادهای سنتی درتضاد بودند.

ج : قطب بندی کردن آموزشی : بر اساس نفوذ استعمار دو نوع آموزش در جوامع اسلامی ایجاد شد. یک نوع آموزش ملهم از غرب در برابر آموزش سنتی و مذهبی بوجود آمد. جامعه به دو گروه نخبگان مدرن تحصیل کرده جدید و رهبری سنتی قدیم تقسیم شد.

د : بحران رهبری  :  در نفوذ استعمار ، رهبری سنتی  بطور سیستماتیک ضعیف شد و از بین رفت و نوعی رهبری سیاسی خارجی به جامعه اسلامی تحمیل گردید. این رهبری ، طرفدار غرب و از مردم خود بیگانه بود. بنظر شیخ احمد جامعه اسلامی در برابر این نفوذ استعمار و سلطه آن و عقب ماندگی و انحطاط جامعه عکس العمل نشان داد. برای نجات از این بحران و حل این مشکل چندین استراتژی مطرح شد.

  استراتژی مدرنیسم :  طرفداران این استراتژی مدعی بودند که زمانه عوض شده است و باید ارزشهای تکنولوژی و نهادهای سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی قدرت سلطه گر را گرفت و جامعه را به پیشرفت رساند.

استراتژی اسلامی : به نظر عده زیادی از مردم علل این اوضاع و احوا ل دوری جستن از اسلام است. در این رابطه دو گروه ظهور کردند. گروه نخست دارای یک موضع سنتی بودند و معتقد بودند که سنن اسلامی را باید حفظ کرد و تغییری در آن ایجاد نکرد. آنها هیچ گونه بدعت و تغییری را نمی پذیرفتند و مخالف هرگونه پیروی از ارزشهای غربی بودند. بنابراین دوری جستن ازمظاهر تمدن جدید و تاکید بر حفظ سنت ها هدف اصلی انها بود. گروه دوم معتقد بودند که حفظ سنت های گذشته کافی نیست و پاسخی به تهدیدهای موجود نمی دهد. باید ابتدا ماهیت تمدن غرب را درک کرد و بجای آن الترناتیو ( جایگزین ) ارائه داد. پاسخ به تمدن غرب باید جامع و مثبت باشد. پس از شناخت تمدن غرب . اسلام رابه عنوان اساس تمدن و فرهنگ جدید ارائه کرد. بدین منظور لازم است به پیام اولیه اسلام رجوع کرد ه و ارتباط آن با عصر کنونی راپیدا کنیم. جنبش های اسلامی جدید ناشی از این گروه است. بنابراین جنبش های اسلامی یک عکس العمل صرف در برابر حکومت استعماری نیست ،  بلکه باید آنرا در چارچوب آمال مثبت امت اسلامی برای بدست آوردن چیزی دانست که سلطه غرب آنرا از بین برد.

 ) cyclical theory  نظریه ادواری : (

این نظریه از سوی هرایر دکمجیان در کتاب جنبشهای اسلامی در جهان عرب مطرح شده است. او نظریه خود را بر اساس ترکیب نظریات اسلام گرایان و تجربه جوامع اسلامی با نظریه های جامعه شناسی غرب استوار ساخته است.

   حال به بررسی جنبش های اسلامی در سه کشور هندوستان ،پاکستان و افغانستان می پردازیم .

در آغاز لازم است برای فراهم شدن بستر موضوع و آشنایی با پیشینه تاریخی دین و حرکت های احیا گرای دینی در شبه قاره هند،مروری کوتاه به سیر تحول تاریخی اسلام در این سه منطقه بیندازیم،زیرا جنبش های اسلام گرای یک قرن اخیر در این سه کشور رابطه ناگستنی با پیشینه تحول سیاسی اسلام در این منطقه دارد.در واقع حرکت های دین خواهانه در این سه کشور مثل اکثر کشورهای دیگر این منطقه ،تماما پاسخی در جهت جبران شکست فرهنگی و سیاسی تاریخی مسلمانان در پی تهاجم از خارج بوده است. (عارفی،1379)

هندوستان

هند یا هندوستان با نام رسمی جمهوری هند (هندی: भारत गणराज्य؛ تلفظ: بهارت گنراجیا) کشوری در جنوب آسیا است که پایتخت آن دهلی نو است. هندوستان از شمال باختری با پاکستان؛ از شمال با چین، بوتان، نپال و تبت؛ و از شمال خاوری با برمه و بنگلادش همسایه‌است. همچنین هند از باختر با دریای عرب، از خاور با خلیج بنگال، و از جنوب نیز با اقیانوس هند مرز آبی دارد.

پهناوری هندوستان

اهل سنت دیار سلمان

فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه

 

زندگی نامه شهید سید قطب



در دنياى اسلام، شخصيت‏هاى بزرگى نداى آزادى و عدالت‏خواهى سر داده و مردم را به بازگشت به اسلام راستين و مبارزه با ستم دعوت كرده‏اند. يكى از اين شخصيت‏هاى‏بزرگ، «سيد قطب» است كه فرياد اسلام‏خواهى و مبارزات او با استعمار كهنه انگليس، شايسته مطالعه و درخور تأمل است. وى در طول نيم قرن زندگى و جهاد، خدمات فراوانى در راه اعتلاى اسلام و تحقق حكومت اسلامى انجام داد. دشمنان اسلام كه تا امروز زيركانه‏تر از مسلمانان عمل كرده‏اند، رفتار سيدقطب و دوستانش را به طور كامل زير نظر گرفته و سرانجام پس از مدت‏ها حبس و زندان، وى را شهيد كرده‏اند. گرچه بدخواهان نگذاشتند او به هدف مهمش كه ايجاد حكومت واحد اسلامى در سراسر جهان است برسد، فرياد رساى او اكنون پرده گوش‏ها را در كشورهاى اسلامى به لرزه در آورده و چراغ فروزانى كه او برافروخته، مشعل هدايت جوانان مؤمن و انقلابى سراسر عالم اسلام شده است.

كتاب‏ها و مقالات نافذ او كه بارها به زبان‏هاى گوناگون دنيا چاپ، و در سراسر جهان منتشر شده، همچون خورشيد، روشنگر دل‏هاى مسلمانان وحدت‏گرا و جوانان انقلابى است. اكنون مركز تحقيقات مجمع جهانى تقريب مذاهب كه اصلى‏ترين وظيفه خود را گسترش ادبيات تحقيقى تقريب و شكل‏دادن به پژوهش‏هاى كاربردى و علمى پيرامون اين مقوله مى‏داند، معرفى طلايه‏داران تقريب و شناساندن انديشه‏هاى پيشتاز و تجربه‏هاى به جاى‏مانده از آنان را يكى از نخستين گام‏ها و پيش‏نيازها قرار داده است. در اين مقاله، شرح حال «شهيد سيد قطب» يكى از انديشه‏وران اصلاح‏گرا، از نظر مى‏گذرد. اميد است آشنايى با شرح حال اين مرد بزرگ، راه را براى مبارزان و مصلحان مسلمان هموارتر سازد.

 

تولد و زادگاه

سيد قطب Sayyid Qutb در سال1906 ميلادى در روستاى «موشه» از توابع استان اسيوط مصر كه به روستاى عبدالفتاح نيز معروف است، ديده به جهان گشود. روستاى موشه يا موشا از نظر جغرافيايى در يكى از سرزمين‏هاى مرتفع مصر و كنار رود خروشان نيل واقع است. اكثر اهالى روستاى موشه مسلمانند و اقليتى پيرو دين مسيحيت در روستا زندگى مى‏كنند.

 

محيط خانواده

پدرش حاج قطب ابراهيم سر سلسله خاندان قطب بود كه پس از وفات پدر رياست اين خاندان را برعهده گرفت. از خصوصيات بارز وى اين بود كه بسيار انفاق مى‏كرد. بخشش وى به قدرى بود كه وقتى دارايى‏اش تمام شد، زمين‏هاى كشاورزى را يكى پس از ديگرى فروخت تا اين كه مجبور شد منزل بزرگ و زيبايش را نيز بفروشد. از عادات هر ساله او اين بود كه روزهاى عيد سعيد فطر، قربان، عاشورا، نيمه شعبان، سالروز معراج پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ماه مبارك رمضان، همه اهالى روستا را براى تلاوت قرآن به مناسبت روزهاى يادشده در منزل خود جمع مى‏كرد و پس از مراسم دوره‏خوانى قرآن، بهترين طعام‏ها را به مهمانان مى‏داد. از ويژگى‏هاى ديگر پدرش كه سيد قطب از آن ياد مى‏كرد، تواضع او است.

سيد قطب در اين باره مى‏نويسد:

كارگرانى براى پدرم كار مى‏كردند. طبق رسم هميشگى او را «سيدى» خطاب مى‏كردند؛ اما او بسيار ناراحت مى‏شد و مى‏گفت: كوچك‏ترها بگويند عمى الحاج و بزرگ‏ترها بگويند حاجى.(1)

حاج ابراهيم از نظر سياسى عضو حزب اللواى مصر و منزلش مركز امور سياسى روستا بود. در جريان انقلاب 1919 ميلادى در مصر، اجتماعات علنى و سرى تشكيل داد و راه انقلاب را به مردم مى‏آموخت. حاجى قطب ابراهيم دوبار ازدواج كرد كه حاصل ازدواج اول يك دختر و حاصل ازدواج دوم سه دختر و دو پسر بود كه همگى وقتى به سن رشد رسيدند، با دولت وقت درگير شدند و همه آن‏ها طعم تلخ زندان را چشيدند. هنگامى كه سيد قطب به جرم اسلام‏خواهى، به زندان افتاد، خواهرش نفيسه و خواهرزاده‏هايش رفعت و عزمى نيز دستگير و روانه زندان شده، مورد اذيت و آزار قرار گرفتند. پس از مدتى نفيسه آزاد شد؛ ولى فرزندان نفيسه يعنى رفعت و عزمى در زندان ماندند. دولت از رفعت خواست ضد دايى‏اش سيد قطب شهادت بدهد تا آزاد شود؛ ولى او نپذيرفت و زير شكنجه‏هاى شديد مأموران زندان شهيد شد؛ ولى‏عزمى پس از مدتى رهايى يافت (خالدى، ص42).

خواهران ديگر سيد به نام‏هاى أمينه و حميده و همچنين برادرش محمد قطب سرنوشتى شبيه آن‏ها داشتند. محمد قطب كه در سال 1919 ميلادى چشم به جهان گشود و به دليل مبارزات سياسى و دوران حبس، در پنجاه سالگى ازدواج كرد، هم‏اكنون در عربستان به سر مى‏برد و به كار تحقيق و تأليف اشتغال دارد.(2)

مادر سيد قطب، زنى پاكدامن و از خاندانى بلند مرتبه بود و قبل از ازدواج با حاج ابراهيم در قاهره زندگى مى‏كرد. دو تن از برادرانش در دانشگاه الازهر مصر تدريس مى‏كردند. از خصوصيات مادرش اين بود كه استماع قرآن را بسيار دوست مى‏داشت و پسرش سيدقطب را به اين نيت به مدرسه فرستاد تا قرآن بياموزد و براى مادر تلاوت كند. مادر سيد قطب در سال 1940 ميلادى در روستاى‏موشه‏درگذشت.

 

دوران تحصيل

پس از گذراندن دوران كودكى، پدر و مادر سيد قطب تصميم گرفتند او را به مدرسه بفرستند؛ ولى او تمايلى به مدرسه رفتن نداشت؛ اما با تشويق پدر و مادر در سال 1912 ميلادى به مدرسه رفت. بعضى اهالى روستا درباره مدارس دولتى حس بدى داشتند و آن را مخالف قرآن آموزى مى‏دانستند.

وقتى سيد در سال دوم ابتدايى مشغول تحصيل بود، صاحب مكتبخانه كه با حاجى ابراهيم رابطه دوستى داشت، از او خواهش كرد فرزندش را از مدرسه به مكتبخانه انتقال دهد تا قرآن حفظ كند و مسائل اسلامى را فرا گيرد. صبح روز بعد سيد به توصيه پدر به مكتب رفت. سيد تصميم گرفت هم درس بخواند و هم قرآن حفظ كند و بنابراين تصميم، در سال دوم ابتدايى حفظ قرآن را آغاز كرد و در سال چهارم ابتدايى يعنى در ده سالگى حافظ كل قرآن كريم شد. سيد از همان كودكى اهل دقت بود و هر حرفى را بدون دليل نمى‏پذيرفت. خود وى مى‏گويد: روزى عالمى از دانشگاه الازهر قاهره براى تبليغ به روستاى ما آمد. شبى از شب‏ها كه بر روى منبر سوره كهف را تفسير مى‏كرد، اين آيه را خواند: ذلك ما كنا نبغ(كهف (18)، 64). من از پايين منبر پرسيدم: «يا شيخ! چرا حرف ياء در كلمه نبغ بدون جازم حذف شده است؟»(3)

وى به كتاب و كتابخوانى بسيار علاقه داشت؛ به طورى كه بين مردم روستا به اين صفت معروف شده بود. پس از مدتى با خريد كتاب‏هايى كه هر هفته كتابفروش محله به نام عمو صالح، به روستا مى‏آورد، كتابخانه شخصى كوچكى كه داراى 25 جلد بود، فراهم كرد و اين كتابخانه كوچك، يگانه كتابخانه روستاى موشه بود. وى كنار آموزش‏هاى قرآنى توانست پس از 6سال در سال 1918 ميلادى دوره ابتدايى كلاسيك را نيز با كاميابى به انجام برساند. پس از اين دوره، وى در جلسات هفتگى پدرش پيرامون اوضاع اجتماعى و سياسى مصر حضورى مستمر يافت و اين در حالى بود كه سيزده سال داشت (همان).

 

سفر به قاهره و ادامه تحصيل

سيد قطب به مدت دو سال به سبب اوضاع آشفته داخلى نتوانست تحصيلات خود را ادامه دهد؛ اما در سال 1920ميلادى براى ادامه تحصيل به قاهره سفر كرد و در منزل دايى‏اش، احمد حسين عثمان سكونت گزيد. حدود 16سالگى وارد دانش‏سراى عبدالعزيز قاهره شد. او بعد از اتمام دوره دانش‏سرا و دريافت گواهينامه تدريس در مدارس ابتدايى به استخدام وزارت تعليم و تربيت درآمد. زمانى كه دانشجوى دانشگاه دارالعلوم بود، رياست دانشگاه را دكتر طه حسين به عهده داشت. در سال سوم دوره دانشجويى، كنفرانسى به وسيله رياست دانشگاه ترتيب داده شد تا سيد در آن سخنرانى كند. او با مقاله‏اى تحت عنوان «مهمه الشاعر فى الحياه، شعر الجيل الحاضر» همگان را به شگفتى واداشت.

وى در زمان دانشجويى بسيار با نشاط و آگاه بود و با شجاعت از اوضاع علمى و فرهنگى دانشگاه انتقاد مى‏كرد. با وجود اين‏كه هنوز جوان بود، از بحث با استادان در زمينه‏هاى علمى، اقتصادى، و اجتماعى هراسى نداشت. استادان دانشگاه نيز از تلاش و پشتكار سيد، متعجب و در عين حال خوشحال بودند. به گفته استادش، محمدمهدى علام، جرأت و استقلال سيد باعث شده تا محبوب دل‏ها و از مفاخر دارالعلوم باشد. سيد در 1932 ميلادى با مدرك ليسانس در رشته ادبيات عرب، از دانشكده دارالعلوم فارغ التحصيل شد و همان سال در تشكيل جماعتى به نام جماعت دارالعلوم مشاركت كرد. هدف اين جمعيت كه از بين فارغ التحصيلان دارالعلوم انتخاب مى‏شدند، دفاع از ادب و لغت عربى بود. اين جماعت پس از مدتى مجله‏اى به نام «دارالعلوم» منتشر مى‏كرد. سيدقطب در سال 1933 ميلادى به استخدام وزارت تعليم و تربيت مصر درآمد و همان سال در مدرسه داووديه مصر در جايگاه معلم ابتدايى به امر مقدس تدريس پرداخت. او سپس در مدارس دمياط، بنى سويف و مدرسه ابتدايى حلوان به تدريس مشغول بود تا اين كه پس از شش سال تدريس در مدارس گوناگون، در تاريخ 1940 در جايگاه كارمند، به اداره مركزى وزارت تعليم و تربيت مصر انتقال يافت و به ترتيب در بخش‏هاى روابط عمومى، آمار، بازرس مدارس ابتدايى مشغول فعاليت شد. در سال 1945 ميلادى دوباره به بخش روابط عمومى برگشت و تا سال 1948 ميلادى در اين قسمت مشغول به كار بود.

 

اعزام به امريكا

سيدقطب به همراه دوستانش(4) در دانشگاه با فعاليت‏هاى سياسى و اجتماعى بيشتر آشنا شد و با آشنايى پيشين كه به وسيله دايى خود از حزب «وفد» داشت، به عضويت اين حزب درآمد و مقالات خود را در نشريه اين حزب منتشر كرد.

بعد از انتشار مقالاتى در باره مشكلات مصر، دولتمردان مصر تصميم گرفتند سيد قطب را براى مأموريتى‏كارى به امريكا اعزام كنند. وزارت تعليم و تربيت مصر سيد را به بهانه تحقيق در شيوه تربيت در مدارس امريكا اعزام كرد؛ اما آن‏ها از اين تصميم‏گيرى دو هدف را پى مى‏گرفتند: 1. سيد قطب از جامعه علمى ـ فرهنگى مصر دور شود تا ديگر نتواند اذهان عمومى را متوجه حركت اسلامى كند؛ 2. در مدت اقامت خود در امريكا تحت تأثير فرهنگ غرب قرار گيرد و به اصطلاح نظرش از غرب‏ستيزى، به غرب‏زدگى برگردد. وى در سال 1948ميلادى سفرش را با كشتى از بندر اسكندريه به نيويورك آغاز كرد. پس از ورود به نيويورك به انجام مأموريت محوله پرداخت و هر روز به مدارس امريكا مى‏رفت و از نحوه آموزش در آن‏جا اطلاعاتى كسب مى‏كرد. او حدود دو سال در امريكا اقامت داشت و در اين مدت از طريق جرايد، راديو و تلويزيون و با شمّ سياسى بالايى كه داشت، فهميد امريكا مى‏خواهد از سلطه انگليس بر دنيا بكاهد و خود، استعمار كشورهاى عربى و اسلامى را ادامه دهد؛ بدين سبب تصميم گرفت هنگام بازگشت به مصر با نوشتن مقاله، به مردم به ويژه نسل جوان آگاهى بخشد و طرح امريكا را آشكار سازد.

 

بازگشت به مصر

سيد قطب در سال 1950 ميلادى به مصر بازگشت و در جايگاه دستيار دفتر وزير تعليم و معارف مصر، مشغول كار شد. سفر به امريكا نه تنها او را از اهداف و آرمان‏هايش دور نكرد، بلكه مصمم شد با استعمار بجنگد؛ اما چون نبرد فرهنگى را از درون حكومت مقدور نديد، در 1952 ميلادى استعفانامه خود را تقديم وزارت كرد و اعلام داشت ديگر حاضر به همكارى با آن‏ها نيست. تا دو سال استعفاى او مورد قبول واقع نشد؛ ولى سرانجام در اوايل سال 1954 با استعفاى وى موافقت شد (خالدى، ص88).

 

در سنگر مطبوعات

سيد قطب از سنين جوانى در مطبوعات مصر مقاله مى‏نوشت و به روزنامه‏نگارى علاقه وافرى داشت. نخستين مقاله وى در 16سالگى در مجله «صحيفه بلاغ» در سال 1922 ميلادى چاپ شد. وى ابتدا با نشريات معروفى چون البلاغ، البلاغ الاسبوعى، الجهاد، الاهرام، و غيره همكارى مى‏كرد و مرتب براى اين نشريات مقاله مى‏نوشت (همان، ص98).

سيد قطب در چهل سالگى همزمان با آغاز تفكر در باره حركت اسلامى و انقلابى با نشرياتى چون الكتاب المصرى، الكتاب السوادى، الشؤون الاجتماعيه و غيره همكارى داشت. پس از چند سال در مجله «اللواء الجديد» نيز كه شاخه جوانان حزب وطنى مصر آن را چاپ مى‏كرد، مقاله نوشت؛ اما پس از اندك‏زمانى‏به علت انتقاد شديد سيد از استعمار و اتهام همكارى دولت با آنان، تعطيل شد. وى پس از تعطيلى مجله اللواء الجديد، دست از مبارزه نكشيد و در جايگاه سردبير و نويسنده مجله «الدعوه» كار خود را ادامه داد. مقالات وى در اين نشريه، دعوت از مردم براى انقلاب، تشكيل حكومت اسلامى و تغيير حاكميت بود؛ اما اين مجله را نيز پس از مدتى رژيم مصر تعطيل كرد. سيد باز هم نااميد نشد و با همكارى يوسف شماته، نشريه‏اى به نام «العالم العربى» را منتشر ساخت. يوسف شماته در جايگاه مدير مسؤول و سيد قطب در مقام سردبير مشغول فعاليت شدند (همان، ص103).

سيد در نشريه العالم العربى بر خلاف همه نشريات مصرى كه تاريخ روز را به ميلادى درج مى‏كردند، بر اساس تاريخ هجرى قمرى مى‏نوشت. وى همچنين در سال 1948ميلادى با همكارى جمعيت اخوان المسلمين، مجله «الفكر الجديد» را تأسيس كرد و در اين مجله نيز طرفدارى از اصلاحات و تغيير حاكميت موجود را جزو اهداف خود قرار داد. مقالات سيد در اين مجله از تندترين و در عين حال قوى‏ترين مقالات به شمار مى‏رود.(5) با ادامه موضع انقلابى در مقالات سيد، اين نشريه هم تعطيل شد.

در سال 1954 جمعيت اخوان المسلمين مجله‏اى به نام «اخوان المسلمين» چاپ كرد و سيد قطب را در جايگاه رئيس هيأت تحريريه آن برگزيد. اين هفته‏نامه روزهاى پنجشنبه منتشر مى‏شد و نخستين شماره آن در 17 رمضان 1373 قمرى به چاپ رسيد. سيد در اين هفته‏نامه افكار اسلامى و انقلابى خود را بيش از گذشته منتشر كرد؛ از اين‏رو پس از چاپ دوازده شماره در تاريخ 6 ذى‏الحجه 1373 از انتشار آن جلوگيرى شد و اين واپسين فعاليت مطبوعاتى سيد قطب به شمار مى‏رفت؛ زيرا در همين سال دستگير و روانه زندان شد.

سيد قطب در طول حيات 25ساله مطبوعاتى خود، 455 مقاله و قصيده در مجلات و روزنامه‏هاى گوناگون مصر چاپ كرد (خالدى، ص109). وى كه نيمى از زندگى خود را با نشريات مختلف سپرى كرد، در اين مدت پى برد كه رفتار و عملكرد بعضى از اين مطبوعات مشكوك است و از چاپ مقالات وى خوددارى مى‏كنند و دريافت كه بعضى از آن‏ها با بيگانگان در ارتباطند؛ به همين سبب مقاله‏اى تحت عنوان «الدوله تخفق الأدب» ضد اين دسته از نشريات نگاشت و آن‏ها را رسوا كرد (همان، ص111).

 

استادان و افراد تأثيرگذار بر سيد قطب

افراد متعددى بر سيدقطب تأثير عقيدتى داشتند كه اين‏جا به اسامى دو تن از آن‏ها اشاره مى‏كنيم:

1. ابوالاعلى مودودى (م1979م): مودودى، يكى از متفكران بزرگ پاكستانى معتقد به ضرورت تشكيل جامعه اسلامى و مبارزه با استعمار بود. وى در سال 1941 ميلادى در هندوستان، حزب «جماعت اسلامى» را تأسيس كرد كه شباهت بسيارى به تشكيلات اخوان المسلمين مصر داشت (پيامبر و فرعون، ص48). وى نويسنده كتاب‏هاى الاسلام اليوم، منهاج الانقلاب الاسلامى، الحكومة الاسلاميه، الاسلام و المدينه، تدوين الدستور الاسلامى و المصطلحات الاربعة فى القرآن است و سيد قطب در زندان با افكار و آثار او آشنا شد (سيرى در انديشه‏هاى سيدقطب، ص9).

از نظر ابوالاعلى مودودى، اسلام دين كاملى است و اگر كسى به بخشى از اسلام عمل كند و بخش ديگرى را رها سازد، مرتكب ارتداد جزئى مى‏شود. وى‏اسلام بدون حاكميت را اسلام نمى‏داند. آثار ابوالاعلى تأثير شگرفى بر فكر و ذهن سيد قطب داشته است. هنگامى كه سيد دستگير شد، در پاسخ اين پرسش كه آيا افكارت را از مودودى گرفته‏اى، پاسخ داد: فكر و نظر من همان انديشه‏هاى ابوالاعلى مودودى است.

2. عباس محمود عقاد: سيد قطب پس از ورود به قاهره به واسطه دايى‏اش، احمد حسين عثمان با او آشنا شد و به دليل مشتركاتى كه سيد با او داشت،(6) تحت تأثير افكار او قرار گرفت. سيد مدتى در مدرسه عقاديه كه زير نظر عقاد اداره مى‏شد، درس خواند و در اين مدت با افكار و عقايد او آشنا شد؛ اما پس از مدتى آثار ادبى او را نقد كرد. زمانى‏كه سيد در سال 1951 ميلادى به طور رسمى به اخوان المسلمين پيوست، عقاد كه با اخوان المسلمين به شدت مخالف بود، از سيد قطب انتقاد كرد و تحت مقاله‏اى با عنوان «ارادة الغفلة» به سيد بى‏حرمتى كرد (خالدى، ص146).

 

انديشه‏ها و اعتقادات سيد قطب

سيد قطب در جايگاه مغز متفكر جمعيت اخوان المسلمين بين سال‏هاى 1952 تا 1964 ميلادى مطرح بود و همواره مقابل كسانى كه از اين جنبش ضد استعمارى انتقاد مى‏كردند، مى‏ايستاد. وى در باره «اخوان المسلمين» مى‏گويد: خداوند اخوان المسلمين را زنده بدارد كه مصر را زنده نمود و مفهوم جهاد را كه از نظر مردم فقط شعار دادن و كف‏زدن بود، تغيير داد و مفهوم اصلى آن را كه كار و فداكارى است، به آن بازگردانيد و چگونگى نبرد را كه منحصر به تبليغات بود، به قربانى شدن و شهادت در راه خدا تبديل كرد (سيد قطب، 1370، ص107).

سيدقطب معتقد است هر گروه و دولتى كه به يكى از كشورهاى اسلامى حمله نظامى مى‏كند، بايد تحريم سياسى و اقتصادى شود. وى مى‏گويد: انگلستان و امريكا با همكارى روسيه در بيرون راندن ما مسلمانان از فلسطين شركت نمودند. فرانسه در شمال افريقا بر ضد ما جنگيد و در آزار و شكنجه ما شركت كرد و هنوز هم دسته جمعى‏بر ضد ما و دين ما كوشش مى‏كنند؛ به همين دليل، هر گونه معاهده و هر گونه همكارى با اين كشورها از نظر اسلام نامشروع است و البته مردم مسلمان حق ندارند كه در عمل نامشروعى با دولت همكارى كنند؛ بلكه بايد به هر وسيله‏اى كه مقدور باشد دولت را از ارتكاب هر عمل حرامى بازدارند (همان، ص100).

سيد قطب از تمام شركت‏هاى اسلامى مى‏خواهد روابط اقتصادى خود را با دشمنان اسلام قطع كنند و معتقد است كه همكارى شركت‏ها و مؤسسات تجارى با دشمنان اسلام نامشروع است (همان، ص101). وى همانند ديگر متفكران متعهد جهان اسلام به شدت با فرهنگ غرب مخالفت، و از انديشه و اخلاق غربى انتقاد مى‏كرد و مقاله‏اى به نام «عود الى المشرق» از مجله العالم العربى در اين زمينه چاپ كرد.

سيد قطب جامعه را به دو نوع جاهلى و اسلامى تقسيم مى‏كند. او در اين زمينه مى‏گويد: امروز در جاهليتى به سر مى‏بريم كه هنگام ظهور اسلام وجود داشت و بلكه تاريك‏تر از آن. تمامى آنچه در اطراف ما است، جاهلى است. وظيفه ما اين است كه اولاً تحولى در درون خود به وجود آوريم تا بر اساس آن بتوانيم جامعه را دگرگون كنيم. اسلام بيش از دو جامعه نمى‏شناسد. جامعه جاهلى و جامعه اسلامى. جامعه اسلامى جامعه‏اى است كه در تمامى ابعاد عقيده و عبادت، شريعت و احكام، سلوك و اخلاق اسلامى در آن تحقق يافته است و جامعه جاهلى جامعه‏اى است كه به اسلام عمل نمى‏كند.

اين انديشه سياسى سيد قطب ما را به ياد حضرت امام خمينى قدس‏سره مى‏اندازد كه فرمود: حكومت يا طاغوت است يا اسلام. در واقع سيد قطب معتقد است: اسلامى كه دشمنان معرفى مى‏كنند با اسلامى كه رسول گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آورد، تفاوت عميق دارد. سيدقطب نخستين انديشه‏ور جهان اسلام است كه كلمه «اسلام امريكايى» را مطرح كرده بود. به اعتقاد او، اين روزها امريكايى‏ها نيازمند اسلام هستند تا در خاورميانه و كشورهاى اسلامى با كمونيسم بجنگد(ما چه مى‏گوييم، ص91). وى معتقد است جامعه‏اى كه مردمش مسلمانند اما احكام آن را رعايت نمى‏كنند، هرچند نماز بخوانند، روزه بگيرند و به حج بروند، به هيچ‏وجه جامعه اسلامى نبوده، در رديف جامعه جاهلى قرار دارد؛ چنان كه به اعتقاد او جامعه‏اى كه خدا را قبول دارد، ولى به مردم اجازه نمى‏دهد دين را به جامعه سرايت دهند، بلكه فقط اجازه مى‏دهد مردم خدا را در مساجد عبادت كنند، جامعه جاهلى است.

سيد قطب به جنبش يهود و صهيونيسم نيز به شدت بدگمان بود و آن را عامل انحطاط و عقب‏ماندگى جوامع اسلامى مى‏دانست. وى هدف صهيونيسم را تضعيف عقيده اسلامى مى‏داند و مى‏گويد: نقشه‏هاى صهيونيسم و استعمار از لابه‏لاى كتاب‏ها و برنامه‏ها و سخنرانى‏هاى سردمداران و نيز بازى‏هاى عمال آن‏ها بيانگر اين حقيقت است كه آن‏ها درصدد تضعيف عقيده اسلامى و محو اخلاق در جامعه اسلامى هستند و مى‏خواهند اسلام را از اين‏كه مصدر و منبع قانونگذارى باشد، دور سازند. سيد در كتاب معالم فى الطريق ضرورت جهاد ضد دشمن را اجتناب‏ناپذير مى‏داند و مى‏گويد: برقرارى حكومت خداوند بر روى زمين و محو حكومت بشرى، گرفتن قدرت از دست بندگان غاصب و برگرداندن به خدا، اقتدار بر اساس قانون الاهى و از بين بردن قوانين ساخته بشر فقط از طريق موعظه و حرف صورت نخواهد گرفت. سيد قطب، اسلام را يگانه دين رهايى‏بخش از مشكلات جوامع بشرى مى‏داند و معتقد است كه هيچ نظامى غير از نظام اسلام نمى‏تواند سعادت بشر را فراهم سازد(عدالت اجتماعى در اسلام، ص23، 27 و130).

سيد در باره آزادى انديشه معتقد است كه آزادى يعنى رهايى از همه قيود، غير از بندگى خدا (مسجدجامعى، ص163). او آزادى را در عبد خدا بودن مى‏داند و مى‏گويد: كلمه «لا إله إلا الله» شاه‏فرد و اساس طرز فكر اسلامى است. هدف از اين جمله، طريقه كاملى است براى يك زندگانى كه بر پايه آزادى وجدان از هر گونه بندگى غيرخدايى پى‏ريزى شده است (همان، ص52). بر پايه همين آزادانديشى، وى از جمله عالمان اهل سنت است كه از برخى خلفاى صدر اسلام به ويژه از بنى‏اميه به شدت انتقاد مى‏كند و احترام به خلفاى صدر اسلام و صحابه را كه از نظر اهل سنت واجب است، لازم نمى‏داند. وى در باره ابوسفيان مى‏گويد: او كسى است كه از روى ميل اسلام نياورد تا اين‏كه اسلام غلبه كرد. او از اسلام و مسلمين كينه داشت و شادى خود را هنگام شكست مسلمين ابراز كرد. [همچنين در باره يزيد بن معاويه مى‏گويد:] او اسلام را نمى‏شناخت. از قوميت خود دفاع مى‏كرد. از نظر دورى روحش از حقيقت اسلام، شبيه‏ترين مردم به بنى‏اميه بود و از عثمان به دليل اين‏كه در شب عروسى دخترش به دامادش حارث بن حكم دويست هزار درهم از بيت‏المال مسلمانان هديه كرد، انتقاد مى‏كند و مى‏گويد: رفتار عثمان ناعادلانه بود. او به صورت غير قانونى [از بيت‏المال] انفاق مى‏كرد (مطاعن سيد قطب، فى أصحاب رسول‏الله، ص159)؛ چنان كه تبعيد ابوذر به وسيله عثمان، بى‏عدالتى ديگرى بوده است (همان، ص376).

 

انديشه وحدت در كلام سيد قطب

سيد قطب متفكر و دانشمند بزرگ مصرى، آفت بزرگ جوامع اسلام را ملى‏گرايى مى‏داند و معتقد است تا وحدت ميان مسلمانان جهان حاصل نشود، امپرياليسم غرب بر منابع مالى مسلمانان چنگ خواهد انداخت. علت مخالفت سيد با ملى‏گرايى اين است كه ملى‏گرايى در مقابل وحدت مسلمانان قرار گرفته. همين انديشه سيد، يكى از مواردى بود كه باعث تيرگى روابط او با جمال عبدالناصر شد؛ زيرا جمال عبدالناصر به ناسيوناليسم عربى معتقد بود؛ در حالى كه سيد قطب با ملى‏گرايى به شدت مخالفت مى‏كرد.

وى در نوشتارى مى‏نويسد: بى‏ترديد، انديشه تنگ و تاريك ملى‏گرايى در درون مسائل داخلى ما انديشه ويرانگرى بود؛ انديشه‏اى كه نيروهاى ميهن بزرگ اسلامى را پراكنده ساخت و آن را به دولت‏هاى كوچك ناتوان بى‏ارزشى كه با هيچ‏چيزى، قدرت مقابله ندارد، تبديل نمود. انديشه‏اى بود كه به امپرياليسم غربى اجازه و امكان داد روزانه يك كشور اسلامى را بدَرَد و بخورد؛ در حالى كه اطمينان دارد اين مرزهاى ساختگى به هيچ دولت كوچكى اجازه كمك به ديگرى را نخواهد داد (تاريخ فرهنگ معاصر، ش 6، ص278، به نقل از مصر الفتاه، 6سپتامبر 1951م).

سيد قطب همچون سيدجمال الدين اسدآبادى مرزهاى جغرافيايى را در هم شكست. وى معتقد بود هر جا مسلمانى هست، آن‏جا قلمرو اسلام است. در جريان ملى شدن صنعت نفت ايران، وى نامه‏اى به آيت الله سيدابوالقاسم كاشانى نوشت و از نهضت ملى‏شدن صنعت نفت حمايت كرد. سيد قطب در اين نامه نكات بسيار مهمى را بيان مى‏كند. به اعتقاد او، نهضت ملى‏شدن صنعت نفت، نهضت ملى نيست؛ بلكه نهضتى اسلامى به رهبرى شخصى روحانى است. وى اين گام را قدمى در راه استقرار نظام اسلامى و كوتاه كردن دست اجانب از كشور ايران مى‏داند. همچنين در اين نامه مسلمانان را به وحدت و دورى از تفرقه فرا مى‏خواند.

 

مبارزات سياسى سيدقطب

مهم‏ترين دوران مبارزه سيدقطب به زمانى مربوط مى‏شود كه به جمعيت اخوان المسلمين پيوست. جمعيت اخوان المسلمين يكى از جمعيت‏هاى مبارز در سال‏هاى 1930 تا 1960ميلادى بود كه در بيشتر كشورهاى عربى فعاليت مى‏كرد و مقر اصلى آن در مصر قرار داشت. اين جمعيت را حسن البناء (م1368ق) در شهر اسماعيليه مصر در ذى‏القعده سال 1347 پايه‏گذاشت و فعاليت خود را در مدرسه «التهذيب» با تعليم قرآن، تجويد، حديث، تفسير و ديگر علوم اسلامى، آغاز كرد. حسن البناء در سال 1350قمرى، رساله‏اى دربردارنده اهداف جمعيت اخوان المسلمين منتشر كرد و در جايگاه دبيركل جمعيت برگزيده شد. هنگام جنگ اعراب و اسرائيل در سال 1948 ميلادى جمعيت اخوان المسلمين به يارى ملت فلسطين شتافت و بسيارى از اعضاى آن در اين جنگ شركت كردند. پس از اين وقايع، از طرفى محبوبيت اخوان المسلمين بين مسلمانان به شدت افزايش يافت و از طرف ديگر، دربار مصر و استعمار پير انگليس از آنان عصبانى و ناراحت شدند؛ از اين‏رو به فرمان ملك فاروق در سال 1368 قمرى فرمان انحلال جمعيت صادر شد و به تلافى اين فرمان، جمعيت اخوان المسلمين نخست وزير مصر(نقراشى پاشا) را كشتند و حكومت وقت نيز به تلافى اين اقدام، دبير كل اين جمعيت يعنى «حسن البناء» را در سال 1369ق ترور كرد (دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج7، ص271). ترور حسن البناء زمانى بود كه سيدقطب در امريكا به سر مى‏برد. او مى‏ديد كه نشريات امريكايى به شدت از كشته‏شدن حسن البناء ابراز خوشحالى مى‏كنند؛ بدين جهت همان‏جا تصميم گرفت پس از بازگشت از امريكا در سال 1951 ميلادى به طور رسمى به اخوان المسلمين بپيوندد. وى چنان به اين گروه علاقه داشت كه هميشه مى‏گفت: من در سال 1951 ميلادى متولد شدم (پيامبر و فرعون، ص39).

سيدقطب پس از عضويت در جمعيت اخوان المسلمين، ابتدا عضو مكتب ارشاد، سپس در جايگاه رئيس هيأت تحريريه نشريه اخوان ال

نوشته شده در تاريخ جمعه 1 دی 1391برچسب:, توسط ابراهیم غلامی کارشناس ارشد اندیشه سیاسی در اسلام

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد